کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تر آمدن
لغتنامه دهخدا
تر آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب )خجل شدن . (آنندراج ). خجالت کشیدن ، چه در وقت انفعال عرق می آید. (آنندراج در ذیل کلمه ٔ تر) : شوخی که گشته خون دلم ازنیمرنگیش گل در چمن تر آمده از شوخ و شنگیش . تأثیر (از آنندراج ). || آزرده شدن . (آنندراج ) : چو پ...
-
تر دادن
لغتنامه دهخدا
تر دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) به قصیل بستن مواشی را. سبز دادن چارپا را.
-
تر شدن
لغتنامه دهخدا
تر شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نمدار شدن . (ناظم الاطباء). مرطوب شدن . خیس گشتن : گذاره شد از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش . دقیقی .اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی . فردوسی .چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در اوچگونه تر شود...
-
تر گردیدن
لغتنامه دهخدا
تر گردیدن . [ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) لطیف و تازه شدن : نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.|| مرطوب و نمدار شدن . و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود.
-
تر گشتن
لغتنامه دهخدا
تر گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مرطوب و نمدار شدن : سراپرده و خیمه ها گشت ترز سرما کسی را نبد پای و پر. فردوسی .چو ابر زلف تو پیرامن قمرمی گشت ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت . سعدی .خم می به ناشستن آسوده ترکه هرچند تر گردد آلوده تر.امیرخسرو.
-
تاریک تر
لغتنامه دهخدا
تاریک تر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) سخت تر. سیاه تر. تیره تر : سخن دارد از موی باریکترترا دل ز آهن نه تاریک تر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1831).بقیصر خزر بود نزدیکتروزیشان بُدش روزتاریکتر. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1481).چو تاریکتر شد شب اسفندیاربپوشید نو ج...
-
زبون تر
لغتنامه دهخدا
زبون تر. [ زَ ت َ ] (ص تفضیلی ) لاغرتر. نزارتر : زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روزمرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.خاقانی .رجوع به زبون شود. || رام تر. آماده تر. سلیم تر : چون با یاران خشم کنی جان پدربر من ریزی تو خشم یاران دگردانی که منم زبون تر و...
-
سنبل تر
لغتنامه دهخدا
سنبل تر. [ سُم ْ ب ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف و خط و خال . (آنندراج ). کنایه از خط جوانان و زلف خوبان . (برهان ) (ناظم الاطباء) : صد پیل وار خواهدم از زر خشک از آنک مشک است پیل بالا در سنبل ترش .خاقانی .
-
شربت تر
لغتنامه دهخدا
شربت تر. [ ش َ ب َ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شربت لطیف و نفیس است . (بهار عجم ) (آنندراج ) : چو دولاب کو شربت تر دهدازین سر ستاند از آن سردهد.نظامی .
-
عنبر تر
لغتنامه دهخدا
عنبر تر. [ عَم ْ ب َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر تازه . || کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || کنایه از زلف معشوق و محبوب باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). || عنبر ماهی . (فرهنگ فارسی مع...
-
عناب تر
لغتنامه دهخدا
عناب تر. [ ع ُن ْ نا ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازانگشتان محبوب است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || کنایه از لب معشوق باشد.
-
لؤلؤ تر
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ تر. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان و آبدار و مجازاً اشک و دندان : بشویدش عارض به لؤلؤ تربپالایدش رخ به مشکین عذار. ناصرخسرو.به گیسو در نهاده لؤلؤ زرزده بر لؤلؤ زر لؤلؤ تر. نظامی .اگر ده در صدف شد لؤلؤ تربس...
-
الم تر
لغتنامه دهخدا
الم تر. [ اَ ل َ ت َ رَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) یعنی ندانستی ؟ (از ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). آیا ندیدی ؟ آغاز سوره ٔ فیل از قرآن کریم است : اء لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل . (قرآن 1/105).
-
بادام تر
لغتنامه دهخدا
بادام تر. [ م ِ ت َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم : ز بادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت .نظامی (خسرو و شیرین ).
-
افضل تر
لغتنامه دهخدا
افضل تر. [ اَ ض َ ت َ ] (ص تفضیلی ) فاضل تر. بافضل تر. افزون تر در علم و حسب . (ناظم الاطباء). از صفت تفضیلی عربی + تر علامت تفضیلی در فارسی که از فصاحت بدور است .