کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
طرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه ۲. حریف، معارض ۳. فلانی ۴. مخاطب ۵. حدود، حوالی ۶. گاه، وقت، هنگام ۷. مورد، محل ۸. منطقه، شهر ۹. سرحد، مرز ۱۰. رو، سطح، ور
-
طرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. چشم ۲. گوشهچشم ۳. مژه ۴. نیمنگاه ۵. انتها، کناره، پایان، منتها ۶. بهره، سود، نفع، نتیجه ۷. گوشه چشم ۸. لحظه، آن، لمحه ۹. جانب، سو، جهت
-
طرف
واژگان مترادف و متضاد
۱. کرانه، کناره ۲. جانب، سو، سمت، طرف ۳. اقلیم، ناحیه، منطقه
-
طرف
فرهنگ واژههای سره
سوی، سو
-
طرف
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب ، کرانه . 2 - سوی ، جهت . 3 - (عا.) نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن . 4 - فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو. 5 - پاره ، جزء. 6 - ناحیه ، منطقه .
-
طرف
فرهنگ فارسی معین
(طَ رْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) چشم ، گوشة چشم . 2 - نگاه از گوشة چشم . 3 - پایان و کنارة چیزی . 4 - در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده .
-
طرف
فرهنگ فارسی معین
(طُ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ طرفه ؛ چیزهای تازه و عجیب .
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ ] (ع اِ) چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم . (قرآن 43/14). و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک . (قرآن 40/27). و هو اسم جامع للبصر، لایثنی ولایجمع و قیل جمعه اطراف . (منتهی الارب ) : اینهمه جوها ز دریا...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از چیزی . یقال : شخص ببصره فماطرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد نمودن . || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب )(آنندراج ). چشم بر هم زدن . || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شو...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ رَ ] (اِخ ) واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل ، در سی وشش میلی مدینه . محمدبن اسحاق گفته است : ناحیه ای است از عراق و در تاریخ غزوات پیغمبر صلی اﷲعلیه و آله و سلم ، ذکر آن آمده است . و طرف القدوم ذکرش در جایگاه خود بگذشت . عرام گفت...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ رَ ] (ع مص ) جداگانه بر کرانه چرا کردن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ رَ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جانب و سو. سوی . کناره . بر. کنار. انتها. نوک دست . سمت . اوب . (منتهی الارب ): طرف راست ؛ دست راست . سمت راست : لاله مشکین دل عقیقین طرف است چون آتش اندراوفتاده به خَف است . منوچهری .- طرف ال...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طَ رِ ] (ع ص ) رجل ٌ طَرِف ٌ؛ آنکه بر یک زن و یک صاحب و یار ثبات و قرار نگیرد. || آنکه میان او و جد اکبر وی پدران بسیار باشند. || مرد کریم الطرفین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد کریم الطرفین . ج ، اطراف ، و در صفت غیر مردم بر طُروف جمع شود اکثر. || اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف . یا صفت مذکر است خاصةً. ج ، طُروف ، اطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب گوهری . (مهذب الاسماء) : هزاران طرف زرین طوق بس...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طَریف . رجوع به طریف شود.