کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترسم
معنی
(تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ظاهر پرستیدن . 2 - سالوسی کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ رَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ظاهر پرستیدن . 2 - سالوسی کردن .
-
ترسم
لغتنامه دهخدا
ترسم . [ ت َ رَس ْ س ُ ] (ع مص ) نشان چیزی بنگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نشان سرای جستن و نظر کردن بسوی آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به سرای درنگریستن و نشانهای آنرا نظر کردن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || نظر کردن . بنا کُن...
-
ترسم
لغتنامه دهخدا
ترسم . [ ت ُ س ُ ] (ع اِ) ترشم . نام مسهلی است . (دزی ج 1 ص 145).
-
جستوجو در متن
-
أَخَافُ
فرهنگ واژگان قرآن
مي ترسم
-
خِفْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
می ترسم
-
خِفْتُکُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
از شما می ترسم
-
لَا أَخَافُ
فرهنگ واژگان قرآن
نمی ترسم
-
ترشم
لغتنامه دهخدا
ترشم . [ ت ُ ش ُ ] (ع اِ) ترسم . رجوع به تُرْسُم شود.
-
غیظ آوردن
لغتنامه دهخدا
غیظ آوردن . [ غ َ / غ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمناک شدن . سخت خشم گرفتن . رجوع به غیظ شود : اگر اصرار آرم ترسم از آن که غیظآری و نتوانم جهیدن .ناصرخسرو.
-
نازکک میان
لغتنامه دهخدا
نازکک میان . [ زُ ک َ ] (ص مرکب ) نازک میان : ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان .خسروی (تحفةالاحباب ).
-
کنگری
لغتنامه دهخدا
کنگری . [ ک ُ گ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُنگُر. (فرهنگ فارسی معین ) : تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).رجوع به کنگر شود.
-
نفس گسلیدن
لغتنامه دهخدا
نفس گسلیدن . [ ن َ ف َ گ ُ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس گسستن : از بس که شد ضعیف تنم دم نمی زنم ترسم که بگسلد به گلو ناگهان نفس .علی خراسانی (آنندراج ).
-
جان در قدم کردن
لغتنامه دهخدا
جان در قدم کردن . [ دَ ق َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان در قدم ریختن . جان را فدای کسی کردن : جان در قدمت کنم ولیکن ترسم ننهی تو پای بر من . سعدی .رجوع به جان در قدم ریختن شود.
-
جان گرانی
لغتنامه دهخدا
جان گرانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان گران . سخت جانی : جوانی و از عشق پرهیز کردن چه باشد ندانی بجز جان گرانی . فرخی .ترسم که این را از جان گرانی نی قدر آری نی قدر دانی .خاقانی (از آنندراج ).