کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترسانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترسانی
لغتنامه دهخدا
ترسانی . [ ت َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ترسان که بگمان من قریه ای است از قرای حمص . (سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
brinkmanship
دشمنترسانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] روشی برای گرفتن حداکثر امتیاز از رقیب در یک بحران سیاست خارجی ازطریق تظاهر به مبادرت به جنگ
-
جستوجو در متن
-
تُنذِرُ
فرهنگ واژگان قرآن
بيم مي دهي - مي ترساني
-
ترسان
لغتنامه دهخدا
ترسان . [ ت َ رَ ] (اِخ ) رجوع به ترسانی شود.
-
اندیشه ناکی
لغتنامه دهخدا
اندیشه ناکی . [ اَ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) ترسانی . (یادداشت مؤلف ).
-
نصیحت گوی
لغتنامه دهخدا
نصیحت گوی . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گو. رجوع به نصیحت گو شود : نصیحت گوی را از ما بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .سعدی .
-
اندیشمندی
لغتنامه دهخدا
اندیشمندی . [ اَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت اندیشمند. بفکر فرورفتن . تفکر. (از فرهنگ فارسی معین ). || ترسانی . ترس . اضطراب : و بوزرجمهر اصیل بود و از خانه دان [ خاندان ] ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92...
-
ترساندن
لغتنامه دهخدا
ترساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) ترسانیدن . تهدید. ارهاب . بیم دادن : به لشکر بترسان بداندیش رابه ژرفی نگه کن پس و پیش را. فردوسی .همی کودکی بی خرد داندم بگرز و بشمشیر ترساندم . فردوسی .کردند وعده ٔ دیگری زین به نیامد باورش از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافر...
-
جبن
لغتنامه دهخدا
جبن . [ ج ُ ب ُ ] (ع اِ) پنیر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).سفیدی که از آب شیر جدا کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ج ِ جبین . (منتهی الارب ). || (مص ) بددلی و ترسندگی . (منتهی الارب ). بددل گردیدن . (آنندراج ). غردلی یعنی ترسیدن از جن...
-
بیدلی
لغتنامه دهخدا
بیدلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیدل . دل از دست دادگی : من و تو سخن چون توانیم گفتن من از بیدلی و تو از بی دهانی . پنجهیری . || آزردگی . دلتنگی . افسردگی . || بی جرأتی و جبن . (ناظم الاطباء). ترس . جبن . ترسانی . ضعف قلب . (ناظم الاطباء) ...
-
بددلی
لغتنامه دهخدا
بددلی . [ب َدْ، دِ ] (حامص مرکب ) جبن و ترس . (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی . (آنندراج ). جبن . (زمخشری ) (منتهی الارب ). فَشَل . (تاج المصادر بیهقی ). تُشحَة. هُلاع . وَهَل . (از منتهی الارب ). ترس . ترسندگی . بیم . ترسانی . هراس . خوف . مقابل دلی...
-
نیش
لغتنامه دهخدا
نیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش است بی نیش نیست دلی نیست کز نیش او ر...
-
درکشیدن
لغتنامه دهخدا
درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری به گرد این همه در کشیده به یک باره . (حدود العالم ). باکالیجار بترسید و سوری استو...