کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تربر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تربر کردن
لغتنامه دهخدا
تربر کردن . [ ت َ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حصاد زرع پیش از کمال آن بعلت آفتی چون ملخ و غیره . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تَربُر شود.
-
واژههای مشابه
-
تربر بالا
لغتنامه دهخدا
تربر بالا. [ ت َ ب ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودج و داریان در بخش مرکزی شهرستان شیراز و 28هزارگزی خاور شیراز و 3هزارگزی راه فرعی بردج به خرامه . جلگه ای است معتدل و 330 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و حبوبات و سیب زمینی است . شغل ا...
-
تربر پائین
لغتنامه دهخدا
تربر پائین . [ ت َ ب ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودج و داریان در بخش مرکزی شهرستان شیراز و 32هزارگزی شیراز و 6هزارگزی راه فرعی شیراز به خرامه . جلگه ای معتدل است و 408 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و سیب زمینی است . شغل اهالی زراعت ...
-
جستوجو در متن
-
اختضار
لغتنامه دهخدا
اختضار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بریده گردیدن . || اختضار حمل ؛ برداشتن آن . || اختضار جاریه ؛ زائل کردن دوشیزگی او. || اختضار کلأ؛بریدن گیاه سبز را. نبات بسبزی فرا درودن . (تاج المصادر). نبات بسبزی فادرودن . (زوزنی ). تربر کردن . || تازه و تر گرفته شدن ....
-
سرشتن
لغتنامه دهخدا
سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن . چیز تر و چیز خشک آمیختن . (آنندراج ) (غیاث )...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .- آه...
-
اره
لغتنامه دهخدا
اره . [ اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس ). یوسه . منشار. مِقطل ....