کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ترب
/tarb/
معنی
۱. مکر؛ حیله؛ تزویر.
۲. زبانآوری؛ چربزبانی: ◻︎ اندر آمد مرد با زن چربچرب / گندهپیر از خانه بیرون شد به ترب (رودکی: ۵۳۴).
۳. (اسم مصدر) گزافگویی.
۴. حرکت از روی ناز یا قهر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترب
فرهنگ فارسی معین
(تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ های درشت و ریشة چغندر مانند به رنگ های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می باشد.
-
ترب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) 1 - مکر، حیله ، زرق ، تزویر. 2 - گزاف ، گزافه . 3 - زبان آوری ، چرب زبانی . 4 - حرکت از روی ناز یا قهر.
-
ترب
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (ص .) همزاد، همال ، همسال .
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند. باغس...
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (...
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت َ ] (ع اِ) تُراب . تُرْب . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُراب و تُرب شود.
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت َ رَ ] (ع مص ) خاک آلوده شدن . (زوزنی ). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن . (آنندراج ). || زیان کار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درویش شدن...
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت َ رِ ] (ع ص ) محتاج . (از منتهی الارب ). محتاج و فقیر. (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد) (المنجد). یکی آن تَرِبة است . (اقرب الموارد)(از المنجد). || ریح ترب ؛ بادی که خاک رابرانگیزد. (المنجد). || لحم ترب ؛ گوشت خاک آلوده . || مکان ترب ؛ ...
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) همزاد و همسن و توأم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). هم عمر که بفارسی همزاد گویند. (غیاث اللغات ). همزاد. (زمخشری ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). غالباً در مؤنث استعمال شود. (اقرب الموارد) (الم...
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است . (معجم البلدان ).
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (المنجد) (اقرب الموارد). تَرب . (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اتربه ، تربان . (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج ).
-
ترب
لغتنامه دهخدا
ترب . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ) معروف است که عربان فجل خوانند. (برهان ). ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گویند. (ناظم الاطباء). از تیره ٔ چلیپائیان که ریشه ٔ ضخیم آن خوراکی و خرجینک آن بندبند است . (از گیاه شناسی گل گلاب ...
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarb ۱. مکر؛ حیله؛ تزویر.۲. زبانآوری؛ چربزبانی: ◻︎ اندر آمد مرد با زن چربچرب / گندهپیر از خانه بیرون شد به ترب (رودکی: ۵۳۴).۳. (اسم مصدر) گزافگویی.۴. حرکت از روی ناز یا قهر.
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] terb همسال؛ همزاد.
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] to(a)rb خاک.