کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخش
/taxš/
معنی
۱. تیر.
۲. تیر کمان.
۳. تیر آتشبازی.
۴. نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
arc, arrow, weapon
-
جستوجوی دقیق
-
تخش
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) 1 - تیر. 2 - کمان . 3 - فشفشه . 4 - صدر مجلس .
-
تخش
لغتنامه دهخدا
تخش . [ ت َ ](اِ) بالا و صدر مجلس . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی ازتیر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ولف در فهرست شاهنامه از قول نلدکه و پاول هرن این کلمه را بمعنی تیر یاد کرده است . (از حاشیه ٔ بر...
-
تخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taxš ۱. تیر.۲. تیر کمان.۳. تیر آتشبازی.۴. نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد.
-
تخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taxš صدر مجلس؛ بالای مجلس.
-
واژههای مشابه
-
تیر تخش
لغتنامه دهخدا
تیر تخش . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیر هوائی و آتشبازی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). تیر هوائی و تیر ناوک و تیر آتشبازی ... (غیاث اللغات ). تیر هوائی آتشبازی شبهای عید و عروسی را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : گر اشارت نیست با چین جب...
-
واژههای همآوا
-
طخش
لغتنامه دهخدا
طخش . [ طَ ] (اِخ ) دهی است در دو فرسنگی مرو. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 32). یقال : لها تخح [ ظ: تخج ]. (سمعانی ).
-
طخش
لغتنامه دهخدا
طخش . [ طَ / طَ خ َ ] (ع مص ) تاریک شدن چشم . یقال : طخشت عینه طخشاً و طَخَشاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طخش
لغتنامه دهخدا
طخش . [ طَ خ َ ] (ع اِ) ابن البیطار گوید: درختی است که در اسپانیا از آن کمان کنند. مردمان گویند که آن «از ملک » است ، لکن یقین نیست و برخی گویند که «مران » است و بعضی گمان برند که طخش «شوحط» است . و بدو نیز بسی ماننده است . برگ آن تقریباً همانند برگ ...
-
جستوجو در متن
-
صنعتگر
واژهنامه آزاد
هوتُخش. از "هو" (خوب) و "تُخش" از ریشۀ "تُخشیدَن" (سخت کوشیدن) رویهم "خوبکوش".
-
پیچ پیچان رونده
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچان رونده . [ رَوَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه چون مار رود یا چون تیر تخش (فشفشه ) در هوا. مسنطل . نائع. (منتهی الارب ).
-
دژآهنج
لغتنامه دهخدا
دژآهنج . [ دُ هََ ] (ص مرکب ) دژآهنگ . بدخوی .(برهان ). بدخوی و ترش روی . (ناظم الاطباء). تندخلق . || خشمگین و سهمناک و بدکردار. (برهان ). خشمگین و غضبناک . || (اِ مرکب ) تیر تخش . (برهان ) (آنندراج ). || زوبین . (برهان ). سنان کوچک . (آنندراج ). نیز...
-
نیم چرخ
لغتنامه دهخدا
نیم چرخ . [ چ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). کمان تخش . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ) : وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و ...