کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخته شطرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) بستن ، تعطیل کردن .
-
تخته کلاه
فرهنگ فارسی معین
( ~. کُ) (اِمر.) نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می گذاشتند و در شهر می دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می کردند.
-
تخته گاز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - فر. ] (ق .) 1 - با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیلة نقلیه بسیار تند حرکت کند. 2 - (عا.) بسیار تند و سریع .
-
تخته نرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (اِمر.) آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعة مستطیل شکل است که به وسیلة لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند.
-
تخته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی ، اسیر.
-
تخته پوست
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پوست تخت ، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند.
-
تخته زر
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِمر.) شمش زر.
-
تخته سنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ با سطح هموار.
-
تخته ٔ قماش
لغتنامه دهخدا
تخته ٔ قماش . [ ت َ ت َ / ت ِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دو تخته چوب سازند و در آن قماش ها را نگاه دارند و باز به طناب محکم بندند. (آنندراج ) : افتاده ام به بند نگهداری عیال چون تخته ٔ قماش که بندند با طناب .تأثیر (از آنندراج ).
-
تخته برداشتن
لغتنامه دهخدا
تخته برداشتن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) باز کردن در صندوق و تابوت و جز آن : ز تابوت زر تخته برداشتندکه گفتار او خیره پنداشتند. فردوسی .- تخته برداشتن از دکان ؛ واکردن دکان : تو بزم ساز بعشرت که صبح باده فروش پی صبوح تو این تخته از دکان ب...
-
تخته بردوختن
لغتنامه دهخدا
تخته بردوختن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ترک کردن است : به آزادی جهان را تخته بردوخت . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).ز ظلمات ، مشعل برافروختیم به ظلم جهان تخته بردوختیم . نظامی .- تخته ٔ وقف بردوختن (دوختن ) ؛ ثابت ماندن . باقی ماندن ...
-
تخته زدن
لغتنامه دهخدا
تخته زدن . [ ت َ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان ). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است ، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است . (آنندراج ). || رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول ...
-
تخته زدن
لغتنامه دهخدا
تخته زدن . [ ت َ ت َ/ ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تخته نرد بازی کردن . نرد باختن : یک دست تخته زدیم . رجوع به تخته نرد و نرد شود.
-
تخته شدن
لغتنامه دهخدا
تخته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسطح و هموار شدن . تخته شدن یاقوت ؛ مسطح و هموار شدن یاقوت . (آنندراج ) : مفتون راه و رسم هنرور نمیشودیاقوت اگرچه تخته شود در نمیشود.تأثیر (از آنندراج ).
-
تخته کردن
لغتنامه دهخدا
تخته کردن . [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) بند کردن دکان . (آنندراج ). بستن دکان . - دکان خود را تخته کردن ؛ از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دکان کسی را تخته کردن ؛ وی را بی اعتبار کردن . دعاوی علمی کسی را ب...