کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحیز
/tahayyoz/
معنی
جا گرفتن؛ جاگزین شدن؛ محصور شدن در جایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحیز
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن ، جاگزین شدن . 2 - به کرانه شدن ، به گوشه رفتن . 3 - فراهم آمدن . 4 - (اِمص .) جایگزینی ؛ ج . تحیزات .
-
تحیز
لغتنامه دهخدا
تحیز. [ ت َ ح َی ْ ی ُ ](ع مص ) بر خویشتن پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحیز حیه ؛ بر خویشتن پیچیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحیز مرد؛ رسیدن در مکا...
-
تحیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahayyoz جا گرفتن؛ جاگزین شدن؛ محصور شدن در جایی.
-
واژههای مشابه
-
تحيز
دیکشنری عربی به فارسی
پيشقدر
-
واژههای همآوا
-
تحیض
لغتنامه دهخدا
تحیض . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) حایض شدن زن . (تاج المصادر بیهقی ). بازماندن زن از نماز در ایام حیض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازماندن زن از نماز و انجام دادن کاری که زنان حائض میکنند. (از قطر المحیط). بمعنی حیض . خارج شدن چیزی ما...
-
تهیض
لغتنامه دهخدا
تهیض . [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکسته شدن استخوان بعد از شکسته بندی . (از اقرب الموارد).
-
تحیض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahayyoz حایض شدن؛ در حالت حیض و بینمازی قرار گرفتن زن.
-
جستوجو در متن
-
پیشقدر
دیکشنری فارسی به عربی
تحيز
-
مُتَحَيِّزاً
فرهنگ واژگان قرآن
تغییر مکان دهنده (تحيز به معناي گرفتن حيز است که به معناي مکان است ، و کلمه فئة به معناي يک قطعه از جماعت مردم است و تحيز بسوي فئه به اين معنا است که مرد جنگي از يک تاختن صرفنظر نموده و خود را به طرف عدهاي از قوم خود بکشاند تا به اتفاق ايشان بجنگد)
-
انتباذ
لغتنامه دهخدا
انتباذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افشاردن . || یک سو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیک سو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). اعتزال و تنحی ، گویند انتبذ الی ناحیة و همچنین انتبذ مکاناً؛ یعنی آنجا ر...
-
اعیان
لغتنامه دهخدا
اعیان . [ اَ ] (ع اِ، ص ) ج ِ عَین . بزرگان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین ، بمعنی شریف و گرامی قوم . (منتهی الارب ). اشراف . (دستورالعلماء). مأخوذ از تازی ، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت ...
-
ذات الجنب
لغتنامه دهخدا
ذات الجنب . [ تُل ْ جَم ْ ] (ع اِ مرکب ) درد پهلو. (مهذب الاسماء). برسام . جُناب . نوعی بیماری پهلو. درد و آماس پهلو. ورم حارّ مولم در نواحی صدر. وَرم ِ حجاب مستبطن . دردی است به دنده ها با سرفه و تب . سینه پهلو. ورم حارّ مولم که در نواحی سینه پیدا ش...