کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تثاقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تثاقل
/tasāqol/
معنی
۱. سنگین شدن.
۲. سنگینی.
۳. [مجاز] تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تثاقل
فرهنگ فارسی معین
(تَ قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنگین شدن . 2 - (اِمص .) سنگینی .
-
تثاقل
لغتنامه دهخدا
تثاقل . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) گرانی کردن . (زوزنی ) (ترجمان عادل بن علی ). گرانی خاطر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کاهلی کردن و پس ماندن از آن و خویشتن را گران ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تثاقل عنه ثقل و تباطاء. (قطر المحیط). گرانی نمودن . (ا...
-
تثاقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāqol ۱. سنگین شدن.۲. سنگینی.۳. [مجاز] تنبلی
-
جستوجو در متن
-
تخافف
لغتنامه دهخدا
تخافف . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) سبک شدن . نقیض تثاقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تخاف
لغتنامه دهخدا
تخاف . [ ت َ خاف ف ] (ع مص ) ضد تثاقل . (تاج الع__روس ج 6 ص 93) (اقرب الموارد) (قط-ر المحیط). و منه حدیث مجاهد و قد سأله حبیب بن ابی ثابت : انی اخاف ان یؤثر السجود جبهتی . فقال اذا سجدت فتخاف ؛ ای ضعجبهتک علی الارض وضعاً خفیفاً. (تاج العروس ایضاً).
-
متثاقل
لغتنامه دهخدا
متثاقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) کاهلی کننده و پس ماننده و خویشتن را گران سازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). سنگین و گران و ثقیل و سست و کاهل . (ناظم الاطباء). || بددلی کننده در جنگ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بددل و ترسو در جنگ . (ناظم الاطبا...
-
گرانی کردن
لغتنامه دهخدا
گرانی کردن . [ گ ِک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی کردن . تثاقل . (زوزنی ). تثقیل . (تاج المصادر بیهقی ) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرسنگینی . تکلف . مشقت . اذیت کردن ...
-
درنگ کردن
لغتنامه دهخدا
درنگ کردن . [ دِرَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پائیدن . دیر ماندن . مولیدن . فرغول . (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن . کوتاهی کردن . مسامحه کردن . بر جای ماندن . مبادرت به کاری نکردن . تأمل کردن . سوختن وقت . تأخیر کردن . طول دادن . در تعویق و تأخیر اند...