کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تتبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تتبع
/tatabbo'/
معنی
۱. امری یا موضوعی را بهدقت مطالعه کردن؛ تفحص.
۲. [قدیمی] تبعیت کردن؛ پیروی کردن.
۳. [قدیمی] دنبال کردن؛ در پی چیزی رفتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه
فعل
بن گذشته: تتبع کرد
بن حال: تتبع کن
دیکشنری
research
-
جستوجوی دقیق
-
تتبع
واژگان مترادف و متضاد
بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه
-
تتبع
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ بُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در پی رفتن ، جستجو کردن . 2 - تحقیق کردن .
-
تتبع
لغتنامه دهخدا
تتبع. [ ت َ ت َب ْ ب ُ ] (ع مص ) از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیروی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیروی و متابعت . (فرهنگ نظام ). || پی در پی طلب کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن . (منتهی ا...
-
تتبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tatabbo' ۱. امری یا موضوعی را بهدقت مطالعه کردن؛ تفحص.۲. [قدیمی] تبعیت کردن؛ پیروی کردن.۳. [قدیمی] دنبال کردن؛ در پی چیزی رفتن.
-
تتبع
دیکشنری فارسی به عربی
بحث
-
واژههای مشابه
-
تَتَّبِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که پیروی کنی
-
تتبع کردن
لغتنامه دهخدا
تتبع کردن . [ ت َ ت َب ْ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پژوهش . پی جویی . طلب کردن . تفحص کردن : و گفت تتبع میکن تا این کیست که میگویند پیغمبر خواهد بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97). روی بحضرت نهاد و جانیان را تتبع کرد و بعضی را بدست آورد و مثله کرد. (ترجم...
-
لَا تَتَّبِعْ
فرهنگ واژگان قرآن
پيروي نكن
-
لَا تَتَّبِعِ
فرهنگ واژگان قرآن
پیروی نکن ( حرف عین به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
-
اهل تتبع
دیکشنری فارسی به عربی
عالم
-
واژههای همآوا
-
تطبع
لغتنامه دهخدا
تطبع. [ ت َطَب ْ ب ُ ] (ع مص ) خوی کسی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). پر گردیدن آوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تطبع النهر کذلک . (منتهی الارب ). پر گ...
-
تَتَّبِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که پیروی کنی