کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت َ ] (ع اِ) گوساله را گویند. مؤنث : تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوة گوید: تبیع نرینه بچه ٔ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است . بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دو...
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت َ ] (ع ص ، اِ) ناصر.(اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء).یا کسی که او را بر تو ما...
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت َ ] (ع مص ) مصدر تبَع. (اقرب الموارد).
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت َ / ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام پدر حارث رعینی صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت ُ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان ابی العدبس . محدث است . (منتهی الارب ).
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام ابوحمیربن عامرحمیری پسر زن کعب احبار. (منتهی الارب ). صاحب اصابه در قسم مخضرمین گفته است : وی زمان جاهلیت را درک کرده است و خلیفه وی را در طبقه ٔ نخستین از اهل شام یادکرده و ابوبکر بغدادی او را در طبقه ٔ علیا از اهل حمص ک...
-
واژههای همآوا
-
طبیع
لغتنامه دهخدا
طبیع. [ طِب ْ بی ](ع اِ) میانه ٔ شکوفه ٔ نخستین خرمابن و لب آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغز طلع. (فهرست مخزن الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
تباع
لغتنامه دهخدا
تباع .[ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود.
-
تبیعة
لغتنامه دهخدا
تبیعة. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) مؤنث تبیع. گوساله ٔ ماده . (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود.
-
تبایع
لغتنامه دهخدا
تبایع. [ ت َ ی ِ ] (ع اِ) (از «ت ب ع ») ج ِ تَبِیع و تَبیعَة. (منتهی الارب ). تَبائِع ج ِ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تبائع و تبیع و تبیعة شود.
-
ابوسوید
لغتنامه دهخدا
ابوسوید. [اَ س ُ وَ ] (اِخ ) قضاعی . از تبیع حدیث شنیده است .
-
ابوعدبس
لغتنامه دهخدا
ابوعدبس . [ اَ ع َ دَب ْ ب َ ] (اِخ ) تبیع یا منیعبن سلیمان . از روات حدیث است و ابوالعنبس از او روایت کند.
-
پس رونده
لغتنامه دهخدا
پس رونده . [ پ َ رَ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پس رو. پی رو. تَبع. تابع. تبیع : و دبران را نیز تابعالنجم خوانند، ای پس رونده پروین . (التفهیم ).