کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبرم
/tabarrom/
معنی
۱. ملول شدن؛ دلتنگ شدن.
۲. به ستوه آمدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرم
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) به ستوه آمدن ، ملول شدن .
-
تبرم
لغتنامه دهخدا
تبرم . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) سیربرآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || مانده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ملول گردیدن . (منتهی الارب ). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (ناظم الاطباء)....
-
تبرم
لغتنامه دهخدا
تبرم . [ ت َ رَ ] (اِ) زن محترم و بزرگ و خاتون . (ناظم الاطباء). شعوری آن را بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آن را خاتون بزرگ نوشته است . (لسان العجم ج 1 ورق 285 الف ) : تبرم خانواده بود مامانظرگاهش چوبوده جلوه آرا.میر نظمی (از لسان العجم شعوری ای...
-
تبرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabarrom ۱. ملول شدن؛ دلتنگ شدن.۲. به ستوه آمدن.
-
جستوجو در متن
-
متبرم شدن
لغتنامه دهخدا
متبرم شدن . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزرده شدن . به ستوه آمدن . ملول و دلگیر شدن : و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که ...قرار نهاده متبرم شده . (جهانگشای جوینی ). و ر...
-
چلاسی
لغتنامه دهخدا
چلاسی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔتبرم . محصولش برنج ، مرکبات و چای . شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ ...
-
ابن شیرین
لغتنامه دهخدا
ابن شیرین . [ اِ ن ُ ؟] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن شیرین البستی ، نزیل غرناطه . ابن بطوطه نام این شاعر ایرانی را بمناسبتی برده و قطعه ٔ ذیل را در مدح غرناطه از او آورده است :رعی اﷲ من غرناطة متبوءًیسر حزیناً او یجیر طریداتبرم منها صاحبی عند ما رأی ...
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (ع اِ) اسم است از مصدر دل و دلال به معنی غنج و ناز. (از اقرب الموارد). ناز. (منتهی الارب ) (دهار). ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو. (برهان ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). ناز و حسن . (شرفنامه ٔ منیری ). بشک . کرشمه . ناز و بیشتر در رفتار : ب...
-
مقاسات
لغتنامه دهخدا
مقاسات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) رنج کشیدن . (غیاث ). مقاساة. تحمل . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگرنه آتشی که تن من بر این رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 187). بنده...
-
ملول
لغتنامه دهخدا
ملول . [ م َ ] (ع ص ) به ستوه آمده ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). به ستوه آمده . افگار و مانده . آزرده و بیزار. سست و ناتوان . دلگیر. دلتنگ . اندوهگین . غمگین . دارای ملالت . (ناظم الاطباء). سیرآمده . بست...
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن . (المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فتوری ...