کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبخال زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبخال زدن
لغتنامه دهخدا
تبخال زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تبخال برآوردن لب . رجوع به تبخال و تبخاله و تبخال برآوردن و دیگر ترکیبهای تبخال شود.
-
واژههای مشابه
-
تبخال افتادن
لغتنامه دهخدا
تبخال افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به تبخال و تبخاله و تبخاله افتادن و دیگر ترکیبهای تبخال شود.
-
جستوجو در متن
-
vesicated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبجو، تاول زدن، تاول دار کردن، تبخال زدن
-
vesicates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبشار، تاول زدن، تاول دار کردن، تبخال زدن
-
vesicate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوشاندن، تاول زدن، تاول دار کردن، تبخال زدن
-
تبخاله زدن
لغتنامه دهخدا
تبخاله زدن . [ ت َ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تبخاله افتادن . تبخاله برآوردن . تبخاله دمیدن : تبخاله زد لبم ز می خضر گوئیااین آب را به وام ز آتش گرفته است . صائب (از آنندراج ).رجوع به تبخال و تبخاله و تبخاله افتادن و تبخاله دمیدن و سایر ترکیبات آن ...
-
تبخاله افتادن
لغتنامه دهخدا
تبخاله افتادن . [ ت َ ل َ / ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) تبخاله برآوردن . تبخاله زدن . تبخاله دمیدن : تبخاله ترا بر لب شیرین ز تب افتادبر رشته ٔ جانم گرهی بوالعجب افتاد. آصفی (از آنندراج ).رجوع به تبخال و تبخاله و دیگر ترکیب های این دو شود.
-
تبخاله دمیدن
لغتنامه دهخدا
تبخاله دمیدن . [ ت َ ل َ / ل ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) تبخاله افتادن . تبخاله برآوردن . تبخاله زدن : پنداری تبخاله ٔ خردک بدمیده ست بر گرد عقیقین دو لب دلبر عیار. منوچهری .با که سرگرم سخن گشت که تبخاله دمیدبر لب او ستم از شعله ٔ آواز خود است . خان آرزو (ا...
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...
-
تبخاله
لغتنامه دهخدا
تبخاله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: تبخال + «ه » پسوند زائد). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تبخال . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء)....
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...