کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تباه کردن
مترادف و متضاد
۱. خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن
۲. نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن
دیکشنری
fritter, break, deflower, destroy, eat, rape, ruin, shipwreck, spoil, undo, wither, wreck
-
جستوجوی دقیق
-
تباه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن ۲. نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن
-
تباه کردن
لغتنامه دهخدا
تباه کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . (ناظم الاطباء). هلاک کردن . نابود کردن . (ناظم الاطباء) : نهانش همی کرد خواهم تباه چه بینید و این را چه دارید راه . فردوسی .پیامی فرستادنزدیک شاه که کردی فراوان ز لشکر تباه . فردوسی .مرا چرخ گردان اگر بیگن...
-
تباه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حطم , غنغرينا
-
واژههای مشابه
-
تباه شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضایع گشتن، فاسد شدن ۲. خراب شدن، ویران گشتن ۳. تلفشدن، نفله شدن ۴. نابود گشتن، هلاک شدن
-
تباه گردیدن
لغتنامه دهخدا
تباه گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . ضایع و فاسد شدن . خراب گردیدن : علما راست رتبتی در جاه که نگردد بروزگار تباه . اوحدی . || هلاک گردیدن : همی گفت با دل که بر دست شاه گر ایدون که سودابه گردد تباه ... فردوسی .زمانه برانگیختش با سپاه ک...
-
تباه گشتن
لغتنامه دهخدا
تباه گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه شدن . تباه گردیدن . فاسد و ضایع گشتن . خراب گشتن : چون مغز گوز (جوز) تباه گشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || منغص شدن : عیش مسلمانان بدیدن وی تباه گشتی .(گلستان ). || هلاک گشتن : همی گشت بهرام گرد سپاه که تا ...
-
تباه بوی
لغتنامه دهخدا
تباه بوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) بوی تباه . بوی بد. گنده بوی . بوی پوسیده ٔ چیزی .
-
تباه چشم
لغتنامه دهخدا
تباه چشم . [ ت َ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چشم او تباه شده بعلت .اَدوَش . دوشاء. رجوع به تباه و ادوش و دوشاء شود.
-
تباه خرد
لغتنامه دهخدا
تباه خرد. [ ت َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) مخبول . دلشده . دیوانه . مُخَبَّل . هَک ّ. (منتهی الارب ).
-
تباه خو
لغتنامه دهخدا
تباه خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) بدخو. مُخَمّج . (منتهی الارب ).
-
تباه دست
لغتنامه دهخدا
تباه دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که دستش فالج بود و یا رعشه داشته باشد. (ناظم الاطباء). چلاق . آنکه دستش ازکارافتاده باشد: اَکنَع؛ مرد تباه دست . (منتهی الارب ).
-
تباه رای
لغتنامه دهخدا
تباه رای . [ ت َ ] (ص مرکب ) تباه خرد. مرد سست عقل . تبه رای .
-
تباه روز
لغتنامه دهخدا
تباه روز. [ ت َ ] (ص مرکب ) تیره روز. بدبخت . کسی که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه شود.
-
تباه کار
لغتنامه دهخدا
تباه کار. [ ت َ ] (ص مرکب ) ضایعکار و فاسدکار و خراب کننده . (ناظم الاطباء). تبه کار. که کاری زشت کند. بدکار. طالح . عاصی . مفسد. فاسق . فاجر. سیاه نامه . رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.