تباه گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . ضایع و فاسد شدن . خراب گردیدن :
علما راست رتبتی در جاه
که نگردد بروزگار تباه .
|| هلاک گردیدن :
همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه ...
زمانه برانگیختش با سپاه
که ایدر بدست تو گردد تباه .
که من بنده بر دست ایشان تباه
نگردم نه از بیم فریادخواه .
|| تیره و تار گردیدن :
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه .
- تباه گردیدن دل ؛ غمگین و پریشان و افسرده دل گردیدن :
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد همی دل تباه .
رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.