کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازی نژاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تازی نژاد
/tāzinežād/
معنی
آنکه از نژاد عرب باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تازی نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] tāzinežād آنکه از نژاد عرب باشد.
-
واژههای مشابه
-
تأزی
لغتنامه دهخدا
تأزی . [ ت َ ءَزْ زی ] (ع مص ) تأزی عنه ؛ بازگشت از وی . (منتهی الارب ). نَکَص َ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تأزی القدح ؛ رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن . || ازاء (مصب آب در حوض )برای حوض ساختن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
-
تازى
لهجه و گویش بختیاری
tâzi تازى، سگ شکارى.
-
swarming
همتازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] روشی که براساس آن یگانهای عملیاتی خوداتکا (autonomous) یا نیمهخوداتکا (semi-autonomous) از چند سو به دشمن هجوم میبرند و سپس دوباره گرد هم میآیند
-
یکه تازی
لغتنامه دهخدا
یکه تازی . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یکه تاز. رجوع به یکه تاز شود.
-
گاو تازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gāvtāzi اشتلم کردن و رجز خواندن و تهدید کردن دشمن: ◻︎ ور گمان گاوتازی دارد اینک حاضرم/ گر نمیتازی نمیدانم هماهنگی مکن (عرفی: لغتنامه: گاوتازی).
-
Canes Venatici, CVn, Hunting Dogs
تازیها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] صورت فلکی کوچکی در آسمان شمالی (northern sky)، نزدیک به دب اکبر، که فقط دارای دو ستارۀ اصلی است
-
تازی مندرک
لغتنامه دهخدا
تازی مندرک . [ ] (اِخ ) ظاهراً از امرای خراسان معاصر امیر ابوجعفر احمدبن محمد و نصربن احمد سامانی : باز میان مردمان اوق تعصب «شنگل » و «زاتورق » افتاد اندر سنه ٔ احدی واربعین و ابوالفتح [سپهسالار امیر بوجعفر] آنجا شد و ایشان را زجر کرد، باز بوالفتح ر...
-
تازی هش
لغتنامه دهخدا
تازی هش . [ هَُ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ هوش عربی . مؤلف آنندراج آرد: جناب خیرالمدققین در شرح این بیت که :من آن روم سالار تازی هشم که چون دشنه ٔ صبح زنگی کشم .میفرمایند که چون اکثر عرب در بادیه ٔ کم آب است و مردم آنجا به کم آبی مبتلا، لهذا قوت حافظه ٔ ا...
-
پیش تازی
لغتنامه دهخدا
پیش تازی . (حامص مرکب ) عمل پیش تاز.
-
رزم تازی
لغتنامه دهخدا
رزم تازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . ستیزه گری . ستیزه جویی . رزمجویی : تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بورکین رزم تازی کنی .اسدی .
-
شب تازی
لغتنامه دهخدا
شب تازی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شب تاز. شبیخون و تاخت ناگهانی شباهنگام بر دشمن . (ناظم الاطباء).
-
عنان تازی
لغتنامه دهخدا
عنان تازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عنان تاز. به حمله درآمدن . جولان : چو زنگی نمود آنچنان بازیی ز رومی نیامد عنان تازیی .نظامی .
-
زبان تازی
دیکشنری فارسی به عربی
عربي