کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابه بریان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تابه تفته
لهجه و گویش تهرانی
شکنجه در قدیم:رو () نشاندن
-
تابه، ماهیتابه
لهجه و گویش تهرانی
ظرف سرخ کردن
-
pancake ice
یخ تابهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] انباشتی تقریباً دایرهای از خاکهیخ با قطر کمتر از 3 متر با لبههایی که براثر برخورد برجستگی پیدا کرده است
-
pan frying
سرخ کردن تابهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی سرخ کردن مواد غذایی در میزان کمی روغن در تابه و با حرارت ملایم متـ . سرخ کردن سطحی shallow frying
-
تابه و دیگ
لهجه و گویش تهرانی
ظروف
-
تابه و دیگ
فرهنگ گنجواژه
ظروف
-
جستوجو در متن
-
برشته
لغتنامه دهخدا
برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از برشتن . بریان . بریان کرده . (حاشیه ٔ منیری ). بریان کرده . (آنندراج ). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده . (یادداشت مؤلف ). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی . مشو...
-
مقلو
لغتنامه دهخدا
مقلو. [ م َ ل ُوو ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برشته شده و بریان شده در تابه . (ناظم الاطباء). تاب داده . بریان کرده .سرخ کرده . مُحَمَّص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- طین المقلو ؛ گل بریان کرده . (مهذب الاسماء).
-
مقلی
لغتنامه دهخدا
مقلی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برشته شده و بریان شده در تابه . (ناظم الاطباء). || دشمن داشته شده . (از اقرب الموارد).
-
ماهی توه
لغتنامه دهخدا
ماهی توه . [ ت َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) به معنی ماهی تابه که در آن ماهیان را بریان کنند. (آنندراج ). ماهی تابه . ماهی تاوه . و رجوع به ماهی تابه شود.
-
طاجن
لغتنامه دهخدا
طاجن . [ ج ِ / ج َ ] (معرب ، اِ) تابه که در آن بریان کنند. طیجن ، و هر دو معرّب است . لان ّ الطاءَ والجیم لایجتمعان فی الکلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه ٔ روغن جوشی . (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب ). فمما اخذوه (ای ا...
-
بریان کردن
لغتنامه دهخدا
بریان کردن . [ ب ِرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب کردن . برشته کردن . پختن . تف دادن . اشتواء. اطباخ .افتئاد. اکشاء. انضاج . حَنذ. تَشویة. شَی ّ. طَجن . طَهو. طَهی . طَهَیان . قَلو. قَلی . کَشَی : از آن پس که بی توش و بی جانْش کردبر آن آتش تیز بریانْش کر...
-
مقلی
لغتنامه دهخدا
مقلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) تابه ای که قلیه بریان کنند در وی . مقلاة. ج ، مقالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء). مقلاة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقلاة شود. || غوک چوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقلاء. (ا...
-
ماهی سرخ کن
لغتنامه دهخدا
ماهی سرخ کن . [ س ُ ک ُ ] (نف مرکب )که ماهی را بریان کند. که ماهی را برشته کند. || (اِ مرکب ) قسمی تابه . تابه ای برای برشته کردن ماهی به روغن داغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
محضب
لغتنامه دهخدا
محضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). کله کسو. مِحْضاء. محضاج . محضاء. استام . مسعر. || تابه که در آن گوشت بریان کنند. (منتهی الارب ).