مقلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) تابه ای که قلیه بریان کنند در وی . مقلاة. ج ، مقالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء). مقلاة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقلاة شود. || غوک چوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقلاء. (اقرب الموارد). الک دولک . قلة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلاء شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.