کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأملگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
contemplator
تأملگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] فردی که در مرحلۀ تأمل قرار دارد
-
واژههای مشابه
-
تامل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تانی، درنگ، مکث، تاخیر ۲. شکیبایی، مصابرت ۳. اندیشه، تعقل، تفکر، غور، فکر، ژرفاندیشی ۴. مراقبه، مکاشفه ۵. اندیشه کردن، اندیشیدن، تعقل کردن ۶. درنگ کردن ۷. دوراندیشی کردن
-
تامل
فرهنگ واژههای سره
درنگ، اندیشه
-
contemplation
تأمل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] دومین مرحلۀ تغییر رفتار اعتیادی که در آن مُراجع وجود مشکل اعتیادی را پذیرفته است، اما هنوز برای تغییر مصمم نیست متـ . مرحلۀ تأمل contemplation stage
-
تأمل
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) نیک نگریستن ، اندیشه کردن .
-
تأمل
لغتنامه دهخدا
تأمل . [ ت َ ءَم ْ م ُ ](ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). نیک نگریستن در چیزی . (آنندراج ). نگاه کردن . (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن . (آنندراج )...
-
تامل
دیکشنری عربی به فارسی
تفکر کردن , درنظر داشتن , انديشيدن , انديشه کردن , قصد کردن , تدبير کردن , سربجيب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجيدن , تعمق کردن , سنجش
-
تامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'ammol ۱. اندیشه کردن؛ فکر کردن.۲. درنگ کردن.۳. دقت کردن در امری.۴. دوراندیشی.
-
تامل
دیکشنری فارسی به عربی
تردد , تشاور
-
تامل
واژهنامه آزاد
فکر کردن
-
تامل
واژهنامه آزاد
اندیشه کردن
-
precontemplator
پیشتأملگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] فردی که در مرحلۀ پیشتأمل قرار دارد
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفر...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) : سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).کار بی علم کام و گر ندهدتخم بی مغز بار و بر ندهد. حکیم سنایی (از آنندرا...