کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بینش و دانش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بینش و دانش
فرهنگ گنجواژه
بصیرت.
-
جستوجو در متن
-
integral approach
رویکرد یکپارچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] دیدگاهی فراپارادایم (metaparadigm) برای بهرهگیری از گستردهترین سطح دانش ممکن برای خلق چارچوبی تعبیری و کمک به درک واقعیتهای بالقوۀ فرارو که از عقلانیت تحلیلی و بینش شهودی و الهام معنوی مدد میگیرد
-
دولت اندیشی
لغتنامه دهخدا
دولت اندیشی . [ دَ / دُو ل َ اَ ] (حامص مرکب )صفت دولت اندیش . در اندیشه ٔ دولت بودن : به دامان گل کند از باغ بینش دولت اندیشی که پیش آید به کار دیگران از کاردانی ها. میرزا رضی دانش (از آنندراج ).و رجوع به دولت اندیش شود.
-
معرفت
فرهنگ نامها
(تلفظ: maerefat) (عربی) شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه ، تحقیق یا تجربه؛ دانش ، علم ؛ شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردمداری ؛ بینشعلم...
-
بشولش
لغتنامه دهخدا
بشولش . [ ب َ /ب ِ / ب ُ ل ِ ] (اِمص ) برهمزدگی و پریشانی . (از برهان ) (سروری ). بشولش مصدر آن است بشولیدن و بشولیده یعنی برهم زده و پریشان کرده و پریشان شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پریشانی و غمناک و المناک است . (شعوری ج 1 ورق 170). تشویش و پریشا...
-
خداشناسی
لغتنامه دهخدا
خداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسمتی از فلسفه است که از طرفی با توصیف جهان سر و کار دارد. البته نه من حیث هوهو، بلکه از جهت ...
-
رامش
لغتنامه دهخدا
رامش . [ م ِ ] (اِمص ،اِ) شادی و طرب . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). عیش و طرب . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (دهار) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 7) (فرهنگ سروری ). سرور. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). خوشی . (ناظم ال...
-
اولو
لغتنامه دهخدا
اولو. [ اُ ] (ع اِ) جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب . (اقرب الموارد). ذو بمعنی صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). خداوندان و مالکان . (آنندراج ).- اولوالابصار ؛ خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. (آنندراج )...
-
اثیرالدین
لغتنامه دهخدا
اثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالفصحاء ج 1 ص 372 آمده است : او معاصر سلطان س...
-
توشیح
لغتنامه دهخدا
توشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی به هندوستان آمده شیخ مبارک در ...
-
عقده
لغتنامه دهخدا
عقده . [ ع ُ دَ ] (ع اِ) عقدة. گره . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دژک . و رجوع به عقدة شود : عقده ٔ الفت و عصمت مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). عقده ٔ آن مناکحت به استحکام رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395). آنچه به شمشیر نتوان برید ع...
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور.وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند. فردوسی .زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار ا...
-
کمینگاه
لغتنامه دهخدا
کمینگاه . [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین ). مکمن . نخیز. کمینگه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سپه را سراسر به قارن سپردکمینگاه بگزید سالار گرد. فردوسی .ب...