کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشه نارون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ده بیشه پایین
لغتنامه دهخدا
ده بیشه پایین . [ دِه ْ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 105 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ خیرآباد. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ده بیشه میانه
لغتنامه دهخدا
ده بیشه میانه . [ دِه ْ ش ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 36هزارگزی جنوب بهبهان . دارای 140 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ خیرآباد تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
قلعه نو بیشه
لغتنامه دهخدا
قلعه نو بیشه . [ ق َ ع َ ن ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول ، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ شوشتر به دزفول . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 200 تن است . آب آن از رودخانه ٔ دز ...
-
بیشه بند معینی
لغتنامه دهخدا
بیشه بند معینی . [ ش َ ب َ دِ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهات چهاردانگه ٔ هزارجریب مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 123).
-
جستوجو در متن
-
نارون
لغتنامه دهخدا
نارون . [ وَ ] (اِخ ) نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشه ٔ تهمیشه . (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشه ٔ تهمیشه مشهور به بیشه ٔ نارون . (برهان قاطع) : منوچهر با قارن رزم زن برون آمد از بیشه ٔ نارون .فردوسی .
-
تهمیشه
لغتنامه دهخدا
تهمیشه . [ ت َ ش ِ ] (اِخ ) نام پشته ای است دردارالمرز نزدیک به بیشه ٔ نارون . (برهان ) (از آنندراج ). نام جنگلی . (ناظم الاطباء). ظاهراً تمیشه . رجوع به فهرست سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به تمیشه و تهیشه ش...
-
تهیشه
لغتنامه دهخدا
تهیشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) نام شهری است که فریدون پیوسته و دائم در آنجا می بود. (برهان ). نام شهری که فریدون در آن می بود و ظاهراً همان تمیشه است ... (فرهنگ جهانگیری ). در فرهنگ و برهان آمده که نام شهری است که فریدون فرخ در آن می بود و آن را تم...
-
دوحة
لغتنامه دهخدا
دوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده . درخت بزرگ پر شاخه . (یادداشت مؤلف ) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل طرا...
-
انجمن کردن
لغتنامه دهخدا
انجمن کردن . [ اَ ج ُ م َک َ دَ ] (مص مرکب ) گردآوردن . جمع کردن : دل شاه بچه برآمد بجوش سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش .فردوسی .سپاه پراکنده کرد انجمن همی رفت تا بیشه ٔ نارون . فردوسی .پری و پلنگ انجمن کرد و شیرز درندگان گرگ و ببر دلیر. فردوسی .سپاه انج...
-
بیرنج
لغتنامه دهخدا
بیرنج . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنج ) آسوده . راحت . سلیم . سالم . بی درد و رنج . تندرست : باز تو بیرنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و بانبیذ قناروز. رودکی .همیشه تن شاه بیرنج بادنشستش همه بر سر گنج باد. فردوسی .چو ماهوی گنج خداوند خویش بیاورد ...
-
گذر کردن
لغتنامه دهخدا
گذر کردن . [ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . مرور نمودن : هنر بر گهرنیز کرده گذرسزد گر نمانی به ترکان هنر. فردوسی .چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیچ گذر کرد و بربست رخت . فردوس...
-
آختن
لغتنامه دهخدا
آختن . [ ت َ ] (مص ) آهختن . آهیختن . برآوردن . آهنجیدن . لنجیدن . کشیدن . برکشیدن . تشهیر. بیرون کشیدن . بیرون کردن . یازیدن . سَل ّ. استلال . اخراج : یکی آخته تیغ زرین ز بریکی برسر آورده سیمین سپر. اسدی .تا بتاج هدهد و طاوس در کین عدوت تیرهای پرزده...
-
پیلتن
لغتنامه دهخدا
پیلتن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای اندامی چون پیل . که تنی چون فیل دارد از گرانی جثه . تهمتن .(شرفنامه ). عظیم الجثه . بزرگ جثه چون فیل . که تنی چون فیل زورمند دارد. چون فیل قوی و بزرگ : به ایران پس از رستم پیلتن سرافراز لشکر منم ز انجمن . فردوسی .بجز پ...
-
یمن
لغتنامه دهخدا
یمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناح...
-
شادروان
لغتنامه دهخدا
شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ ...