کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیستگانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیستگانی
/bistgāni/
معنی
۱. جیره و مواجب.
۲. جیره و پولی که در قدیم به سپاهیان میدادهاند: ◻︎ یکی را ز بن بیستگانی نبخشی / یکی را دوباره دهی بیستگانی (منوچهری: ۱۳۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیستگانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bistgāni ۱. جیره و مواجب.۲. جیره و پولی که در قدیم به سپاهیان میدادهاند: ◻︎ یکی را ز بن بیستگانی نبخشی / یکی را دوباره دهی بیستگانی (منوچهری: ۱۳۸).
-
بیستگانی
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) حقوق و مقرری به سپاهیان .
-
بیستگانی
لغتنامه دهخدا
بیستگانی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به بیستگان . || ماهیانه که بنوکر دهند. (رشیدی ). مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه ٔ نوکران و هرچیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند. (برهان ). ماهیانه و مواجب که به لشکریان و چاکران مقرر کرده باشند. (از انجمن آرا). مو...
-
واژههای مشابه
-
بیستگانی خوار
لغتنامه دهخدا
بیستگانی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مواجب خوار.جیره خوار. ماهیانه بگیر. در عداد لشکریان مواجب بگیر : مولازاده ای را بیاوردند و بیستگانی خوار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). چه چاکران بیستگانی خوار را خود عادت آنست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157).
-
جستوجو در متن
-
الجار
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ تر. ] (اِ.) = ایلجار. یلجار: 1 - مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند. 2 - اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری .
-
چارگان
لغتنامه دهخدا
چارگان . (اِ مرکب ) چهارگان : ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی [ العشرینیه ] و کمر هزارگانی ) : خریدی همی مرد بازارگان ده آهو و گوری بها چارگان .فردوسی .
-
گانی
لغتنامه دهخدا
گانی . (حامص ،ص نسبی ) (مزید مؤخر گان به اضافه ٔ «ی » نسبت ) در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی ، بازرگانی ، تجارت . بیستگانی ؛ مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مف...
-
عشرینیة
لغتنامه دهخدا
عشرینیة. [ ع ِ نی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ مرکب ) ماهانه ای که در روز دوازدهم از ماه بپردازند. (ناظم الاطباء). بیستگانی . (مهذب الاسماء). رزق . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ترجمه ای است از کلمه ٔ ترکی «یکرمیلک » به معنی بیستائی ، و آن نام یکی از سکه های نقر...
-
کثیر
لغتنامه دهخدا
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن سالم در زمان هادی عباسی حکومت سیستان یافت (169 هَ . ق .). درزمان هارون الرشید مردم سیستان از کثیر بیستگانی خواستند و بر وی بشوریدند و کثیر بگریخت و به بغداد رفت (170 هَ . ق ..) (از تاریخ سیستان ص 151 - 152).
-
تیزگونه
لغتنامه دهخدا
تیزگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) سوداوی . عصبی .تندخوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : منصوربن اسحاق را برادرزاده ای بود برنا و تیزگونه گفت : ما سرای و جماع از خراسان نیاورده ایم و مال کم از آن نستانیم که بیستگانی ما باشد. (تاریخ سیستان از حاشیه ٔ برهان...
-
گان
لغتنامه دهخدا
گان . (پسوند) مزید مؤخر نسبت و اتصاف است که در آخراسماء و صفات بجای موصوف درآید. شمس قیس در المعجم (چ مدرس رضوی ص 175) آرد: «حرف نسبت و تکریر اعداد و آن گاف و الف نونی است که در اواخر بعضی اسماء معنی نسبت دهد چنانکه درمگان ، گروگان یعنی آنچ مال شمار...
-
بالا دادن
لغتنامه دهخدا
بالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن . متصاعد ساختن : به رای پاک هنر را همی دهد یاری برسم خوب خرد را همی دهد بالا. امیر معزی (از آنندراج ).سدره در پستی است از بالای اوواعظش بی وجه بالا می دهد. ظهوری (ا...
-
دوباره
لغتنامه دهخدا
دوباره . [ دُ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) کرت ثانی . کرت دیگر. باز. مرة اخری . بار دیگر. دیگر بار. دومرتبه . کرت دوم . مقابل یکباره . نیز. ایضاً. دگربار. مجدداً. از نو. دیگر باره . دفعه ٔ دوم . از سر. (یادداشت مؤلف ). مکرر، چون حیات دوباره و عمر دو...