کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیراهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیراهی
/birāhi/
معنی
۱. گمراهی.
۲. بیانصافی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
aberration, deflection
-
جستوجوی دقیق
-
بیراهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] birāhi ۱. گمراهی.۲. بیانصافی.
-
بیراهی
لغتنامه دهخدا
بیراهی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیراه . انحراف از راه . (ناظم الاطباء). || گمراهی . (آنندراج ). ضلال . (دهار). غی . غوایت . (المصادر زوزنی ). ضلالت . کجروی : قالوا تاﷲ انک لفی ضلالک القدیم (قرآن 95/12): گفتند تو بر همان بیراهی خویشی که پیش از این...
-
جستوجو در متن
-
غوایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غوایَة] [قدیمی] qavāyat گمراه شدن؛ بیراه شدن؛ گمراهی؛ بیراهی.
-
بیروشنی
لغتنامه دهخدا
بیروشنی . [ رَ وِ ] (حامص مرکب ) وی روشنی . بیراهی . بیروشی .
-
طعسبة
لغتنامه دهخدا
طعسبة. [ طَ س َ ب َ ] (ع مص ) دویدن و سعی کردن در بیراهی . تعسف . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بیروشی
لغتنامه دهخدا
بیروشی . [ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بی رَوِشْنی . وی روشنی . بیراهی . بی ادبی . بیرسمی . خلاف ادب .
-
گمراه کننده
لغتنامه دهخدا
گمراه کننده . [ گ ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فاتِن . (منتهی الارب ). مُضِل ّ. به بیراهی اندازنده . سرگردان کننده . و رجوع به گمراه شود.
-
مجنف
لغتنامه دهخدا
مجنف . [ م ُ ن ِ] (ع ص ) میل کننده از حق در وصیت . (از منتهی الارب ).کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند. || روگردان از راه راست و گمراه . || آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء).
-
متغاوی
لغتنامه دهخدا
متغاوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گردآینده به بدی و بیراهی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرد آمده ٔ از محل های مختلف جهت ارتکاب فتنه و فساد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاوی شود.
-
بچشم خودبین
لغتنامه دهخدا
بچشم خودبین . [ ب ِ چ َ / چ ِ م ِ خوَد / خُدْ ] (نف مرکب ) شاهد عینی . || که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بسته ٔ خود باشد. قرطبان . دیوث . قلتبان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قرطبان شود.
-
بیرهی
لغتنامه دهخدا
بیرهی . [ رَ ] (حامص مرکب ) مخفف بیراهی . ضلالت . گمراهی : پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی . فردوسی . || مخالفت با قاعده و قانون . قانون شکنی : چنین گفت کای بخت پیشت رهی تو دانی که ناید ز من بیرهی . اسدی .چو از تو بود کژی و بیرهی گناه ا...
-
کبود شدن
لغتنامه دهخدا
کبود شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نیلگون شدن . نیلی شدن . ازرق گشتن : تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود ازشانه ٔ دست آینه ٔ زانوی من . خاقانی . || سیاه شدن . تیره و تار شدن .کدر گشتن : ز بیراهی کار کرد تو بودکه شد روز بر شاه ایران کبود....
-
غوایت
لغتنامه دهخدا
غوایت . [ غ َ ی َ ] (ع اِمص ) غَوایَة. گمراهی و بیراهی و غی . رجوع به غَوایة شود : سلطان از غایت جهل و غوایت آن قوم تعجب نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 353). دو روایت ، بلکه دو غوایت است . (جهانگشای جوینی ).دیو الحاح غوایت میکندشیخ الحاح هدایت م...
-
فسوسیدن
لغتنامه دهخدا
فسوسیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) دریغ و تأسف و حسرت خوردن . || مسخرگی و ظرافت کردن . (برهان ) : رخش بر مه و خور فسوسد همی پری خاک راهش ببوسد همی . فردوسی .بدان سقا که خود خشک است کاسش گهی بگری و گه بفسوس و برخند. ناصرخسرو.|| از راه بیرون شدن و بیراهی کردن...