کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیجاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیمه، دیمر› [قدیمی] dim روی؛ رخسار؛چهره: ◻︎ عنبرین خطی و بیجادهلب و نرگسچشم / حبشیموی و حجازیسخن و رومیدیم (فرخی: ۲۴۶).
-
بیجاد
لغتنامه دهخدا
بیجاد. (اِ) مخفف بیجاده . یاقوت . و بعضی گویند سنگریزه ای است سرخ مانند یاقوت اما بسیار کم بها و او نیز کاه می رباید و بعضی گویند بیجاده آن است که پر مرغ را جذب کند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). جوهری است سرخ که مانند کهربا جذب کاه کند و گف...
-
گذر آوردن
لغتنامه دهخدا
گذر آوردن . [ گ ُ ذَ وَ دَ] (مص مرکب ) گذشتن . رد شدن . عبور کردن : یا فلک آنجا گذر آورده بودسبزه به بیجاده گرو کرده بود. نظامی .رجوع به گذشتن شود.
-
یاقوت گون
لغتنامه دهخدا
یاقوت گون .(ص مرکب ) به رنگ یاقوت . سرخ . یاقوت رنگ : گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شودگه به کردار یکی بیجاده گون مجمر شود.فرخی .
-
صرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] serf ۱. خالص.۲. (اسم) [مجاز] شراب خالص: ◻︎ بیا ساقی آن صرف بیجادهرنگ / به من ده که پایم درآمد به سنگ (نظامی۵: ۸۷۰).
-
کهربای
لغتنامه دهخدا
کهربای . [ ک َ رُ ] (اِ مرکب ) کهربا : ربودندش آن دیوساران ز جای چو کهبرگ را مهره ٔ کهربای . نظامی .بیجاده اشارت درِ تورخساره چو کهربای کردم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 641).
-
شادآمدن
لغتنامه دهخدا
شادآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . (فهرست ولف ) : دو بیجاده بگشاد و آواز دادکه شاد آمدی ای جوانمرد راد. فردوسی .ورا گفت کای گیو شاد آمدی خرد را چو شایسته داد آمدی .فردوسی .
-
القطرون
لغتنامه دهخدا
القطرون . [ اِ ل ِ طِ رُ ] (اِ) (از یونانی : الکترون ) ایلقطرون . عنبر اشهب . کهربا. کاهربا. سیدالکباریت . قرن البحر. مصباح الروم . بیجاده . رجوع به الجماهر بیرونی ص 210 و کهرباو عنبر و الکترون شود.
-
تعب کاه
لغتنامه دهخدا
تعب کاه . [ ت َ ع َ ] (نف مرکب ) کاهنده و کم کننده ٔ رنج و سختی . آنکه زحمت و محنت مشقت را میکاهد : هستند به بزم تو کمربسته قلم واربیجاده لبان طرب افزای تعب کاه .سوزنی .
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ اَل ِ ] (اِ) بمعنی بیجاده است یعنی خرده ٔ جواهر. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 138 ب از شرفنامه ٔ منیری ) . قسمی سنگ قیمتی . (از ناظم الاطباء). || (ص ) بیچاره . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بیچاره و ناامید و بینوا. (ناظم الاطباء) (استینگاس ). ظ...
-
که ریزه
لغتنامه دهخدا
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب .سوزنی .
-
کاه ربای
لغتنامه دهخدا
کاه ربای . [ رُ ] (اِ مرکب ) رباینده ٔ کاه . کاهربا. کهربا. جذب کننده و بسوی خود کشنده ٔ قطعات کاه و خاشاک سبک : تا چو بیجاده نباشد به نکورنگی سنگ تا چو یاقوت نباشد به بها کاه ربای . فرخی .چهره ٔ کاهربای در فراق رخساره ٔ کاه زرد مانده است . (سندبادنا...
-
یاقوت وار
لغتنامه دهخدا
یاقوت وار. [ قوت ْ ] (ص مرکب ) مانند یاقوت . سرخ : یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله کرده بر او حواله غواص در دریا. کسائی .بیا ساقی آن آب یاقوت واردرافکن بدان جام یاقوت بار. نظامی .من روی بر زمین و دو چشم اندر آسمان بیجاده رنگ رویم و یاقوت وار چشم .زین...
-
پیروزه طشت
لغتنامه دهخدا
پیروزه طشت . [ زَ / زِ طَ ] (اِ مرکب ) طشتی از فیروزه . تشت فیروزه . || مجازاً، آسمان : مرا دل چون تنور آهنین شداز آن طوفان همی بارم بدامن درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن اگر نه سرنگونسارستی این طشت لبالب بودی از خون دل من .خاقانی...
-
زردهشتی
لغتنامه دهخدا
زردهشتی . [ زَ هَُ / هََ / هَِ ] (ص نسبی ) زردشتی . زرتشتی . منسوب به زردشت پیامبر ایرانیان باستان : لب بیجاده گون و ناله ٔ چنگ می چون زنگ و دین زردهشتی . دقیقی .رجوع به زرتشتی ، زردشتی ، مزدیسنا صص 94 - 319 و 455، احوال اشعار رودکی ص 1273 و 1277و زر...