کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِجول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: کعب] ‹قاپ› qāb استخوان پاشنۀ پای گوسفند که با آن قمار میکنند؛ بجول؛ شتالنگ.
-
چک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) = جیک : یک جانب از چهار جانب بجول ، دزد؛ مق . پک .
-
وژول
فرهنگ فارسی معین
(وُ) (اِ.) 1 - بجول ؛ استخوان پاشنة پا. 2 - شور و غوغا.
-
بجالة
لغتنامه دهخدا
بجالة. [ ب َ ل َ ] (ع مص ) معظم و مکرم گردیدن . (منتهی الارب ). بجول . (منتهی الارب ). مکرم گردیدن . معظم گردیدن . (از ناظم الاطباء). گرامی شدن . و رجوع به بجول شود.
-
غابک
لغتنامه دهخدا
غابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) مصغر غاب ، بمعنی بجول . در تداول عوام گویند: غابکش بیرون آمده بود؛ سخت لاغر بود.
-
شتالنگ
فرهنگ فارسی معین
(ش لَ) (اِ.) 1 - استخوان پاشنة پا، کعب . 2 - بجول که با آن قمار کنند.
-
ششتازن
لغتنامه دهخدا
ششتازن . [ ش َ / ش ِ زَ ] (نف مرکب ) کسی که طنبور شش تار می نوازد. || کسی که شش بجول بازی می کند. (ناظم الاطباء).
-
بجل
لغتنامه دهخدا
بجل . [ ] (ع مص ) شهرت با افتخار یافتن . (از دزی ج 1 ص 51). مفتخر بودن . و رجوع به بجول شود.
-
پچول
لغتنامه دهخدا
پچول . [ پ َ ] (ص ) پَچل . پنتی . پلشت . قَذر. دَنِس . || (اِ) کعب . قاب . و رجوع به بجول شود.
-
ششتا زدن
لغتنامه دهخدا
ششتا زدن .[ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طنبور شش تار نواختن . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). || شش بجول باختن . (ناظم الاطباء). شش بجول باختن را گفته اند که نوعی قمار است و به شش قاب مشهور است . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برها...
-
شش انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) šeš[']andāz ۱. کسی که نرد بازی میکند.۲. بجولباز که با شش بجول بازی میکند.۳. کسی که ششگوی به هوا اندازد و بگیرد بهطوریکه مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش: ◻︎ برون آمد ز پرده سحرسازی / ششاندازی بهجا...
-
اشتالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شتالنگ› [قدیمی] 'eštālang ۱. (زیستشناسی) استخوانی در میان بند و ساق پا؛ استخوان پاشنۀ پا.۲. استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون میآوردند و با آن قمار میزدند؛ قاب؛ بجل؛ بجول؛ بژول.
-
بجل
لغتنامه دهخدا
بجل . [ ب َ ] (ع مص ) نیکوحال باپیه شدن و شادمان گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نیکوحال گردیدن . دارای خصب و فراخی شدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بجول . (منتهی الارب ).
-
پجول
لغتنامه دهخدا
پجول . [ پ ُ ] (اِ) بجول . پژول .بژول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . قاب . غاب : نه اقعس سرون و نه نقرس دو پانه اکفس پجول و نه شم ز استر. ابوعلی الیاس (از فرهنگ اسدی ).
-
بژول
لغتنامه دهخدا
بژول . [ ب ُ ] (اِ) بجول است که استخوان شتالنگ باشد و بتازی کعب خوانند. (برهان )(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). شتالنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). بجول . کعب . (مهذب الاسماء). قاب . غاب . پچول . اشتالنگ : کاعب ؛ بژول پ...