کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُنگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (ص .) هر چیز مدور و دایره شکل .
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (ص .) دلیر، پهلوان .
-
گرد
دیکشنری فارسی به عربی
بطل , طحين , مسحوق
-
گُرْدَ
لهجه و گویش گنابادی
gorda در گویش گنابادی یعنی کُلّیه (عضوی از بدن انسان یا حیوان)
-
گرد
واژهنامه آزاد
گُرد میله ای است گِرد که برای دار قالی استفاده می شود. این میله تقریبا در وسط چله قالی و گلیم و سایر بافتنی های داری قرار میگیرد و با پیچیدن نخ به دور آن و درگیر کردن با نخهای چله نخ زیر و رو را تایین می کنند. این میله در برخی کتابها و واژگان با نام ...
-
stub terminal
پایانۀ بُنگرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] پایانهای که وسایل نقلیه تنها از یک هادیراه به آن وارد یا از آن خارج میشوند
-
بن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصل، بیخ، پی ۲. ریشه، ستاک ۳. انتها، ته، قعر ≠ نوک ۴. اساس، بنیان، بنیاد، پایه ۵. کوپن ۶. قاعده اشکالهندسی
-
بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bun و būn] ‹بنست، بنه، بون› bon ۱. بیخ؛ بنیاد؛ بیخ چیزی.۲. پایان.۳. درخت (در ترکیب با نام میوه): آلوبُن، بادامبُن، خرمابُن.〈 از بن: (قید) از ریشه؛ از بیخ؛ از اصل.〈 از بن دندان: [قدیمی، مجاز]۱. به میل و رضا و رغبت.۲. از ته دل ...
-
بُن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← ستاک
-
بن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] ( اِ.) تکه کاغذ چاپی که دارندة آن می تواند به موجب آن از کالا یا خدمتی استفاده کند.
-
بن
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (ص .) ابن ، پسر.
-
بن
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - ریشه ، بنیاد. 2 - پایان ، آخر. 3 - سوراخ مقعد. 4 - انقیاد.
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب َ ] (اِ) خرمن و باغ و زراعت را گویند، چه باغبان و نگاهبان زراعت و محافظ خرمن را بنوان هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). باغ و زراعت . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). باغ و زراعت و خرمن . باغبان : دشتبان را بنون گویند. (فرهنگ شعوری ). |...
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب َن ن ] (ع مص ) مقیم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب ِ ] (ع اِ) پسر. (آنندراج ) پسر. مخفف ابن . صورتی از ابن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی نامه بنوشت فرخ دبیرز دارای داراب بن اردشیر. فردوسی .ز دارای داری بن اردشیرسوی قیصر اسکندر شیرگیر. فردوسی .ملک پیل دل پیل تن پیل نشین بوسعیدبن ابوالقاسم بن ...