کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُلّیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بُلّیْ
لهجه و گویش گنابادی
bolli در گویش گنابادی یعنی کونی ، اُبنه ای ، مردی که علایق جنسی زنانه دارد ، مفعول ، اَمْرَد
-
واژههای مشابه
-
بلی
واژگان مترادف و متضاد
آره، آری، بله، نعم، ها ≠ نه
-
بلی
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، قید) [مٲخوذ از عربی: بلی balā] bali بله؛ آری.
-
بلی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ق .) بله ، آری .
-
بلی
فرهنگ فارسی معین
(بِ لا) [ ع . ] (اِمص .) کهنگی ، آوارگی .
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب َ ] (از ع ، ق ) ممال بَلی ̍ و آن لفظی است که برای تصدیق کلام آید. در اصل این لفظ عربی است به فتح لام مگر فارسیان به کسر لام استعمال کنند. (غیاث ). در جواب استفهام نفی آید در عربی ،ولی در فارسی مطلقاً به معنی آری باشد و در تلفظ عامیانه «بله ...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب َ لا ] (ع ق ) آری ، و آن جواب استفهام معقود به جحد است ، و آنچه را گفته شود ایجاب میکند. (منتهی الارب ). اثبات است آنچه را پس از نفی آید، چنانکه «نعم » اقرار است به نفی گذشته لذا اگر در جواب گفته ٔ خداوند «ألست ُ بربکم » نعم گویند کفر باشد...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب َ لی ی ] (اِخ ) قبیله ایست از قضاعه و نسبت بدان بَلَوی ّ شود. (منتهی الارب ). و رجوع به بلوی شود.
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب َ لی ی ] (ع ص ) کهنه و پوسیده . (از اقرب الموارد).
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ِ لا ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ). بَلاء. و رجوع به بلاء شود. || پیر گشتن . (منتهی الارب ). || «بلیة» گردانیده شدن ناقه . (ناظم الاطباء). رجوع به بلیة شود. || (اِ) کهنگی . (منتهی الارب )...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ِل ْ لی ] (اِ) به هندی سنور است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ِل ْ لی ی / ب ِل ْ لا / ب َل ْ لا/ ب ِل ْ لا / ب ُل ْ لا / ب َ لی ی / ب ِ لی ی ] (ع اِ) علم است مر بعد و دوری را. و یا به معنی اقصای زین است . (ناظم الاطباء). در قول خالد است : اًذا کان الناس بذی بلی ؛ یعنی متفرق و بی امام و هریک دور از دیگ...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ِل ْی ْ ] (ع ص )کهن و کهنه : فلان بلی أسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). یعنی هم سفر تجارت او راکهن کرده است . (از اقرب الموارد). || بلی شرّ؛ غالب در بدی و آزموده کار در وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بلی ...
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب ُ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به ابی بلی ، و آن کنیت جد عمروبن شاس بن ابی بلی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).