کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوی سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بوی داشتن
لغتنامه دهخدا
بوی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوی بودن . بوی متصاعد کردن : باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صباغالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او. سعدی .فصل نوروز که بوی گل و سنبل داردلطف این باد ندارد که تو می پیمایی .سعدی .- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رس...
-
بوی دمیدن
لغتنامه دهخدا
بوی دمیدن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) بوی آمدن ... (آنندراج ) : میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود. کمال خجندی (از آنندراج ).از سبزه ٔ خط تو دمد بوی جان هنوزبلبل برون نرفته از این گلستان هنوز.اوجی همدانی (از آنندراج ).
-
بوی شنیدن
لغتنامه دهخدا
بوی شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) استشمام رایحه ٔ خوب یا بد کردن . (ناظم الاطباء). استشمام بوی کردن . حس کردن بوی : و باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی و گند نشنود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی...
-
بوی گرفتن
لغتنامه دهخدا
بوی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برشته شدن . || متعفن و فاسد و ضایع شدن . (ناظم الاطباء).
-
بوی ابزار
لغتنامه دهخدا
بوی ابزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) رجوع به بوی افزار شود.
-
بوی افزا
لغتنامه دهخدا
بوی افزا. [ اَ ] (اِ مرکب ) بوزار و ادویه ای که در طعامهاداخل کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوی افزار شود.
-
بوی افزار
لغتنامه دهخدا
بوی افزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) ادویه ٔ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). بوزار و ادویه . (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام ، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره . (غیاث ): ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره ...
-
بوی پرست
لغتنامه دهخدا
بوی پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ) سگ شکاری را گویند که جانوران را به بوی پیدا میکند. (برهان ). سگ شکاری را گویند که کلب المعلم باشدو به بوی ، جانوران را پیدا کند و صید کند. و آن را یوزه نیز خوانند. چه یوزه نیز بمعنی جوینده و تفحص کننده باشد. (آنند...
-
بوی دار
لغتنامه دهخدا
بوی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ بوی . (آنندراج ). با بو و دارای رایحه . (ناظم الاطباء). دارای بو. دارای رایحه . بابوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) سگ شکاری که ببوی ، جانور را پیدا کند. (آنندراج ). بوی پرست وسگ شکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به ب...
-
بوی دان
لغتنامه دهخدا
بوی دان . (اِ مرکب ) ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند. (برهان ). ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از رشیدی ). جونه . سله ٔ خرد عطارا...
-
بوی رنگ
لغتنامه دهخدا
بوی رنگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است . (از برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء).
-
بوی سا
لغتنامه دهخدا
بوی سا. (اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه . (ناظم الاطباء). مداک . صلایه . صلادة. (زمخشری ). صلایه . (منتهی الارب ). مدوک . (منتهی الارب ) : این بوی سای این فلکی هاون میسایدم بد...
-
بوی فروش
لغتنامه دهخدا
بوی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) عطرفروش . (ناظم الاطباء). عطار. دارمی . (تفلیسی ).
-
بوی فروشی
لغتنامه دهخدا
بوی فروشی . [ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بوی فروش . حنّاطی : طمع به بوی فروشی برافکن از پی شش اگر به شش یک گندبغل بباشد بوی .سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 169).
-
بوی کلک
لغتنامه دهخدا
بوی کلک . [ ک َ ل َ ] (اِ مرکب ) میوه ای است مغزدار که آنرا بترکی چتلاقوچ گویند. (برهان ). همان بوکلک است که مغز آنرا خورند و بترکی چتلاقوچ گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). بوی کلک و میوه ٔدرخت بنه . (ناظم الاطباء). بن . حبةالخضراء. بطم . چتلاقوش . مشغ...