کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بونده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بونده
/bovande/
معنی
مرد باهیبت و صاحب نخوت؛ باشنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bovande مرد باهیبت و صاحب نخوت؛ باشنده.
-
بونده
لغتنامه دهخدا
بونده . [ ب ُ وَ دَ / دِ ] (ص ) مرد با هستی و هیبت و صاحب نخوت .(برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به کلمات ماقبل شود.
-
بونده
لغتنامه دهخدا
بونده .[ ب ُ وُ دَ / دِ ] (ص ) آهسته . (رشیدی ) (جهانگیری ). مرد آهسته و باتمکین . (برهان ). مرد آهسته و با هیبت و نخوت . (انجمن آرا). مرد باحیا و باشرم . سلیم و ملایم . باوقار و باتمکین . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
جستوجو در متن
-
کامل
فرهنگ واژههای سره
آرسته، اسپور، بونده، رسا
-
مزدک
فرهنگ نامها
(تلفظ: mazdak) (= مژدک) (در اعلام) پسر بامداد است که گویند از استخر فارس بود و آیین' دریست دین'، را که قبلاً توسط زردشت بونده (بوندس) پسر خرگان پی افکنده شده بود رواج داد .
-
بوه
لغتنامه دهخدا
بوه . [ ب ُ وَ ] (ص ، اِ) درختی راگویند که هرگز بار و ثمر نیاورد. (برهان ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || مردم آهسته . (برهان ) (آنندراج ). مردم باوقار و باتمکین وباشرم . (ناظم الاطباء). رجوع به بوند و بونده شود.
-
تجکنار
لغتنامه دهخدا
تجکنار. [ ت َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اهلم رستان بخش مرکزی شهرستان آمل است که در نوزده هزارگزی شمال باختری آمل و پنج هزارگزی جنوب شوسه ٔ کناره قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 110 تن سکنه دارد. آب آن از نهر لکونی هراز و فاضل آب بونده است محصول ...
-
هویدک
لغتنامه دهخدا
هویدک . [ هَُ وَ دَ ] (اِخ ) نام یکی از پیشوایان ملحدان است . (برهان ) (آنندراج ). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابه ٔ هویدیک .یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به...
-
واسطه
لغتنامه دهخدا
واسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ثامن بر افلاک ظاهر شد. (ترجمه ٔ ت...
-
مزدک
لغتنامه دهخدا
مزدک . [ م َ دَ ] (اِخ ) مژدک . مردی از نسا و گوینداز استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدک مردی به نام «زردشت بونده (بوندس )» پسر خرگان از مردم پسا (فسا)که مانوی بود آئینی به نام «دریست دین » پی افکند و مزدک که مرد عمل بوده این آئین را رواج داد. راجع ب...