کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوزرجمهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوزرجمهر
لغتنامه دهخدا
بوزرجمهر. [ زَ م ِ ] (اِخ ) نام وزیر انوشیروان . (از فهرست ولف ). بزرگمهر. (فرهنگ فارسی معین ) : برفتند یکسر پرآژنگ چهربیامد بر شاه بوزرجمهر. فردوسی .بیامد نهم روز بوزرجمهرپر از آرزو دل پرآژنگ چهر. فردوسی .رجوع به بزرجمهر و بزرگمهر شود.
-
واژههای همآوا
-
بوذرجمهر
لغتنامه دهخدا
بوذرجمهر. [ ذَ ج ُ م ِ ] (اِخ ) وزیر انوشیروان . رجوع به بزرجمهر و بزرگمهر شود.
-
جستوجو در متن
-
خوب گفتار
لغتنامه دهخدا
خوب گفتار. [ گ ُ] (ص مرکب ) خوش گفتار. خوش سخن . خوش بیان : از آن خوبگفتار بوزرجمهرحکیمان همه تازه کردند چهر.فردوسی .
-
پاک مهر
لغتنامه دهخدا
پاک مهر. [ م ِ ] (ص مرکب ) که دوستی او مشوب بغرض نباشد. صفی ّ. صفیّة : یکی آفرین کرد بوزرجمهرکه ای شاه روشن دل و پاک مهر.فردوسی .
-
فزاینده مهر
لغتنامه دهخدا
فزاینده مهر. [ ف َ ی َ دَ / دِ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه مهر افزاید و دوستی را برانگیزد : بدو گفت شاه ، ای فزاینده مهرکه گفت این ترا؟ گفت بوزرجمهر. فردوسی .رجوع به فزاینده شود.
-
پوشیده چهر
لغتنامه دهخدا
پوشیده چهر. [ دَ / دِ چ ِ ] (ص مرکب ) مستور. روی پوشیده . || مخفی . نهان . مبهم : بدل گفتم این راز پوشیده چهرنبیند مگر جان بوزرجمهر.فردوسی .
-
دادبرزمهر
لغتنامه دهخدا
دادبرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) ظاهراً دادبرزمهر یا دادبرزمتر از وزراء و مستشاران و درباریان عمده ٔ انوشیروان بوده است و شاید بزرگمهر بختگان ، (بوزرجمهر وزیر انوشیروان ) همین دادبرزمهر باشد. (ج 1 سبک شناسی ص 52 و 53).
-
پرآژنگ
لغتنامه دهخدا
پرآژنگ . [ پ ُ ژَ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکنج . پرشکن . پرنورد : بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ . حکاک .بدان کاخ بنشست بوزرجمهربدید آن پرآژنگ چهر سپهر. فردوسی .بیامد نهم روز بوزرجمهرپر از آرزو دل پر آژنگ چهر. فردوس...
-
اندیشمندی
لغتنامه دهخدا
اندیشمندی . [ اَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت اندیشمند. بفکر فرورفتن . تفکر. (از فرهنگ فارسی معین ). || ترسانی . ترس . اضطراب : و بوزرجمهر اصیل بود و از خانه دان [ خاندان ] ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92...
-
هیربدسار
لغتنامه دهخدا
هیربدسار. [ ب َ ] (اِخ ) نام نامه ای است از مه آبادکه پارسیان ایران او را نخست وخشور یعنی پیغمبر عجم دانند و آذر هوشنگ بزرگ خوانند و آن نامه را پای چمها یعنی ترجمه ٔ تحت اللفظی متعدد کرده اند. یکی از آن ترجمه ها ترجمه ٔ فریدون فرخ بوده و دیگری ترجمه ...
-
بارای
لغتنامه دهخدا
بارای . (ص مرکب ) در اصل : بارأی . دانشمند. خردمند. صاحب رای نیکو : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم . فردوسی .بشاه جهان گفت بوزرجمهرکه ای شاه باداد و با رای و مهر. فردوسی .شکیبا و باهوش و رای و خردهزبر ژیان را بدام آورد. فردوسی...
-
دابشلیم
لغتنامه دهخدا
دابشلیم . [ ب ِ ] (اِخ ) نام راجه ٔ هند. مردی بسیار دانا و عادل و قصه های کلیله و دمنه از اوست . (غیاث ). دیب شرم . دیب شلم . دیب سرم . پادشاه هند که بیدپای حکیم هندی کلیله و دمنه را برای او تصنیف کرد. صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد، در پادشاهی نوشرو...
-
پاکدل
لغتنامه دهخدا
پاکدل . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه در دل حیله و مکر ندارد.آنکه کینه و حسد ندارد. پاک قلب . صاحب قلب سلیم . مخلص . ناصح الجیب . مقابل ناپاکدل . (فردوسی ) : چنین گفت کز دین پرستان ماهم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی .که قیدافه ٔ پاکدل را بگوی که جز راستی در ز...