کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بهش
معنی
(بَ) [ ع . ] (ص .) مرد خندان و گشاده رو.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهش
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ص .) مرد خندان و گشاده رو.
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب َ ] (اِ) مقل تازه را نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). میوه ٔ درختی است که صمغ آنرا مقل گویند وقتی که تر و تازه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مقل تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زلفنج . رطب المقل . (اب...
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب َ ] (اِخ ) حجاز است بدان جهت که مقل آنجا می روید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلاد حبش [بهش ؟] حجاز باشد زیرا که میوه ٔ مقل در وی بسیار می شود. (آنندراج ). منه «ان اباموسی لم یکن من اهل البهش »؛ ای الحجاز. (اقرب الموارد...
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب َ ] (ع ص ) رجل بهش ؛ مرد هشاش بشاش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوم وجوه البهش ؛ یعنی سیاه روی زشت . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). گروه سیاه روی زشت . (ناظم الاطباء).
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب َ ] (ع مص ) شتافتن بسوی چیزی یا کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آرزومند کسی یا چیزی شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آرزومند گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). آهنگ کردن و نگرفتن آنرا. (من...
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب ِ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بهوش : چو پاک آفریدت بهش باش پاک که ننگست ناپاک رفتن بخاک . سعدی .اگردر جوانی زدی دست و پای در ایام پیری بهش باش و رای .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
بشم ،بشت ،بشش،بشمون ،بششون، بشتون /بِهِم،بهت،بهش ،بهمون ،بهشون،بهتون
لهجه و گویش تهرانی
به من ،به تو،به او،به ما،به شما،به ایشان
-
واژههای همآوا
-
بحش
لغتنامه دهخدا
بحش . [ ب َ ] (ع مص ) جمع شدن . و این راتخطئه کرده اند و صواب بحبش است . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
بَر خوردن
لهجه و گویش تهرانی
ناراحت شدن: بهش برخورد.
-
زلنفج
لغتنامه دهخدا
زلنفج . [ زَ ل َ ف َ] (ع اِ) بهش . شوبر. حرکة. برینس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گیاهی از نوع بلوط که بهش و برینس نیز نامند. (از دزی ج 1 ص 600).
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. طبیبی که ابن بیطار از او نقل آرد، ازجمله در کلمه ٔ «بهش ». (یادداشت مؤلف ).
-
شوبر
لغتنامه دهخدا
شوبر. [ ب ِ] (اِ) سوبر. حَرَکة. بِهش . زلنفج . برینس . (یادداشت مؤلف ). نوعی از بلوط.