بهش . [ ب َ ] (اِ) مقل تازه را نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). میوه ٔ درختی است که صمغ آنرا مقل گویند وقتی که تر و تازه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مقل تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زلفنج . رطب المقل . (ابن البیطار). میوه ٔ درختی که صمغ آن مقل است . (ناظم الاطباء). || اسم شاه بلوط است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به معنی قبل شود. || خشک آنرا [ مقل را ] فشل گویند. (منتهی الارب ). چون خشک [ مقل ] شود قل خوانند و بسیار لذیذ است . (انجمن آرا).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.