کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
محمدبهراد
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohammad behrād) از نامهای مرکب ، ← محمد و بهزاد .
-
فرائین
لغتنامه دهخدا
فرائین . [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود. (ولف ) : گوا کرد زرمهر و خرداد رافرائین و بندوی و بهزاد را.فردوسی .
-
شیخ زاده
لغتنامه دهخدا
شیخ زاده .[ ش َ دَ ] (اِخ ) نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری . وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
باغ شیخ کمال
لغتنامه دهخدا
باغ شیخ کمال . [ غ ِ ش َ ک َ ] (اِخ ) باغی بوده است در هرات منسوب به شیخ کمال خجندی که ظاهراً بعدها بصورت مزار درآمده است : مزارش [کمال الدین بهزاد نقاش ] در باغ شیخ کمال ، در جنب مزار شیخ [ شیخ کمال خجندی ]واقع شده است و این ابیات بر لوح مزار منقوش ...
-
فراهین
لغتنامه دهخدا
فراهین . [ ف َ ] (اِخ ) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد. (لغات شاهنامه ٔ شفق ص 202). نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود. (ولف ) : گوا کرد زرمهر و خراد رافراهین و بندوی و بهزاد را.فردوسی .
-
گز کردن
لغتنامه دهخدا
گز کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گز پیمودن . (غیاث ) (آنندراج ). پیمودن . ذرع کردن : راه رو را باک از پست و بلند راه نیست آسمان پیموده ام اکنون زمین گز میکنم . جعفربیک ولد بهزاد (از آنندراج ).- خیابان گز کردن ، کوچه گز کردن ؛ بیهوده و بی مقصد ...
-
غریونده
لغتنامه دهخدا
غریونده . [ غ ِ ری وَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از غریویدن . آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده . شور و غوغا کننده . رجوع به غریو شود : ز بس کینه بهزاد آمد به زیرغریونده مانند غرنده شیر. فردوسی .ز پهلوی ره شیری آمد پدیدغریونده چون رعد در کوهسار.فرخ...
-
شبرنگ
لغتنامه دهخدا
شبرنگ . [ ش َ رَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچه سیاه باشد. (فرهنگ نظام ). تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیره گون . (ناظم الاطباء). همچون شب در سیاهی و تیرگی : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده . خاقانی . || اسب ...
-
آب دیده
لغتنامه دهخدا
آب دیده . [ ب ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : فرنگیس چون روی بهزاد دیدشد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی .سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز. کسائی .بدم چو بلبل وآنان به پیش دیده ٔ من بدند همچو گل نوشکفته در گلز...
-
مؤجل
لغتنامه دهخدا
مؤجل . [ م ُ ءَ ج ج َ ] (ع ص ) فرصت داده شده و مهلت داده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرصت ومهلت داده شده . (غیاث ). زمان نهاده . زمان داده . بزمان .مهلت داده . بامهلت . مدت معین شده . مهلت دار. مقابل معجل : شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار ...
-
میرک
لغتنامه دهخدا
میرک . [ رَ ] (اِخ ) آقامیرک اصفهانی از نقاشان و هنرمندان دوره ٔ صفوی .وی شاگرد کمال الدین بهزاد بود و از سبک وی در نقاشی پیروی می کرد. آثار زیبائی از او به یادگار مانده است که پرده ٔ (مجنون در میان وحوش ) از جمله ٔ آنهاست . صاحب قاموس الاعلام ترکی ب...
-
مظفرعلی
لغتنامه دهخدا
مظفرعلی . [ م ُ ظَف ْ ف َ ع َ ] (اِخ ) از استادان فن نقاشی ایران در دوره ٔ صفویه (اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری )، که قسمتی از تصویرهای ایوان چهل ستون و عالی قاپو در اصفهان از آثار اوست .نقاش پسرخوانده ٔ بهزاد است که پس از وفات وی شاه طهماسب صفو...
-
دازان
لغتنامه دهخدا
دازان . (اِخ ) دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج . سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش : خرما، غلات و شغل اهالی آن زراعت است . ر...
-
اندرنوشتن
لغتنامه دهخدا
اندرنوشتن . [ اَ دَ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). درنوردیدن . درپیچیدن : برانگیخت شبرنگ بهزاد راکه اندرنوشتی بتک باد را. فردوسی .نویسنده چون خامه بیکار گشت بیاراست قرطاس و اندرنوشت . فردوسی .چو مشک از نسیم هوا خشک گشت نویسنده...
-
الفیه
لغتنامه دهخدا
الفیه . [ اَ ی َ / ی ی َ ] (اِ) بمعنی الفینه . (فرهنگ جهانگیری ). آلت مردی . (برهان قاطع). آلت تناسل . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل . (از غیاث اللغات ). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذَکَر. (غیاث اللغات ). شاید لفظ مذکور مخفف الفی...