کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لال بنک
لغتنامه دهخدا
لال بنک . [ ب ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت کاهُر در ایالت لو. دارای راه آهن و 1196 تن سکنه .
-
بنک مخیر
لغتنامه دهخدا
بنک مخیر. [ ب َ م ُ خ َ ی َ ] (اِ مرکب ) در الابنیه عن حقایق الادویه به این صورت آمده و آن نام دارویی است و در جای دیگر نیافتم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بنک داری
واژهنامه آزاد
عمده فروشی، هرفروشنده ای که کالایش را به مصرف کننده نفروشد
-
واژههای همآوا
-
بُنَّکْ
لهجه و گویش گنابادی
bonnak در گویش گنابادی یعنی جفتک زدن ، پشت پا زدن ، لگد زدن ، رو برگردانیدن
-
جستوجو در متن
-
قهوه
فرهنگ واژههای سره
بنَک
-
بنفسج الکلاب
لغتنامه دهخدا
بنفسج الکلاب . [ ب َ ن َ س َ جُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) شابانج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنک بفارسی قنب است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
پسته ٔ وحشی
لغتنامه دهخدا
پسته ٔ وحشی . [ پ ِ ت َ / ت ِ ی ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بَنَه . بَن . وَن . دو گونه از این درخت در ایران یافت شود که بعلت شباهت تمامی که باهم دارند به هر دو نامهای زیرین دهند: خجک . بطم . حبةالخضراء. بانقش . بوکلک . کلخنگ . نانکش . بنک . چتلان...
-
بنکدار
واژهنامه آزاد
بنک دار کسی است که کالاهایی را بطور عمده در محلی مثل انبار یا سوله نگهداری میکند و در معرض دید عموم قرار ندارد. ولی نمونه ای از آن جنس در دفتر کار ودر معرض دید مشتری میباشد. بنکدار پس از بستن قرارداد با مشتری یک برگه (بن) در اختیار او قرار میدهد که م...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َ ] (ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن . (از متن اللغة). رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن . (ازناظم الاطباء). رجوع به عَمر و عُمر و عَمارة شود. || (اِ) آس را گویند که درخت مورد باشد. و بعضی گویند «غار» است ، و آن گیاهی که چون بس...
-
حبةالخضراء
لغتنامه دهخدا
حبةالخضراء. [ ح َب ْ ب َ تُل ْ خ َ] (ع اِ مرکب ) بو کلک . بوی کلک . مشغلةالبطالین . ضرب . بن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ون . ضرامة. حب البنة. حب البطم . وندانه . بندانه . چتلانقوش . بنه . بانقش . کسبور. (بحر الجواهر). کلنکور. بنک . (محمودبن عمر ربنجنی ...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد، و شاید در اصل قلعه ٔعربی همین کلمه باشد. مزید مؤخر امکنه چنانکه در: آرد کلا، آزادکلا، اثر...
-
حجراللاجورد
لغتنامه دهخدا
حجراللاجورد. [ ح َ ج َ رُل ْ لاج ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) حجراللازورد. سنگ لاژورد است . ابوریحان بیرونی گوید: اللازورد یسمی بالرومیة ارمیناقون کانه نسبة الی ارمینیه فان الحجرالارمنی المسهل للسوداء یشبهه . و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیة والی خراس...
-
ذراع
لغتنامه دهخدا
ذراع . [ ذِ ] (ع اِ) ارش . (حبیش تفلیسی ) (مهذب الاسماء). رش دست . (منتهی الارب ). رش . (دهار). از آرنج تا انگشتان .از مرفق تا نوک انگشتان . و آن هفت قبضه باشد. از آرنج تا نوک انگشت میانین . گز. (دهار). ساعد. من طرف المرفق الی طرف الأصبع الوسطی . هش...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...