کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت بند
لغتنامه دهخدا
هفت بند. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از رده ٔ گندم سیاه از تیره ٔ توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273). || نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است : ز خود بگذر که با این چارپیوندنشاید رست از این هفت آهنین بند....
-
هست بند
لغتنامه دهخدا
هست بند.[ هََ ب َ ] (ن مف مرکب ) هسبند. رجوع به هسبند شود.
-
آب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābband ۱. کسی که یخ میسازد.۲. آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست میکند.۳. (اسم) سد.
-
یک بند
لغتنامه دهخدا
یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دایم . متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت . (یادداشت مؤلف ).
-
هوش بند
لغتنامه دهخدا
هوش بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنچه مانع به کار افتادن هوش و خرد باشد : چشم بند است ای عجب یا هوش بندچون نسوزاند چنین شعله ی ْ بلند.مولوی .
-
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باربند› [قدیمی] bāreband جایی که در آن چهارپایان، به اسب را میبستند؛ اسطبل؛ طویله.
-
بره بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بربند› [قدیمی] bar[r]eband ۱. کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند.۲. [مجاز] کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد؛ ماهر؛ زبردست: ◻︎ چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر برهبند سخن (ظهوری: لغتنامه: برهبند).
-
بیضه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، فارسی] beyzeband کمربند مخصوصی که مبتلایان به فتق بیضه به کمر میبندند.
-
هاویه بند
لغتنامه دهخدا
هاویه بند. [ ی َ /ی ِ ب َ ] (ن مف مرکب ) محبوس در دوزخ . (منتهی الارب ).
-
یخ بند
لغتنامه دهخدا
یخ بند. [ ی َ ب َ ] (اِ مرکب ) ژاله . جلید و تگرگ . (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) یخ بسته . منجمد و فسرده : حوضه ای دارد آسمان یخ بندچند از این یخ فقع گشایی چند. نظامی . || (حامص مرکب ) یخ بندان . فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). به معنی مصدری ...
-
یراق بند
لغتنامه دهخدا
یراق بند. [ ی َ ب َ ] (نف مرکب ) که یراق بندد.- امثال :جهود یراق بند نمی خواهد . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یراق شود.
-
یال بند
لغتنامه دهخدا
یال بند. [ ب َ ] (ص مرکب ) این ترکیب در لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ، ذیل ترکیبات خودنما، خودسر، خودرای ، خودرو آمده است ، چنین : مردم یال بند و بی پروا و بی مشیر و بی استاد بارآمده . اما محتمل است این ترکیب صفتی و به عبارت بهتر مترادفی باشد کولی و لول...
-
گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردبندن› gardanband زیوری که زنان به گردن خود ببندند؛ گلوبند.
-
گرگ بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gorgband گرفتار؛ اسیر؛ دستوپابسته.
-
گره بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gerehband ۱. آنکه گره ببندد.۲. تکمه: ◻︎ نقاب گل کشید و زلف سنبل / گرهبند قبای غنچه وا کرد (حافظ: ۲۶۸).