کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلوط
/balut/
معنی
۱. درختی جنگلی با چوبی سخت و میوهای بیضیشکل که مصرف خوراکی دارد.
۲. میوۀ این درخت.
〈 بلوط دریایی: (زیستشناسی) = توتیا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلوط
فرهنگ نامها
(تلفظ: balut) (در گیاهی) گیاهی درختی و جنگلی که چوب سخت دارد و میوهی آن خوراکی است ، مازو، مازوج؛ میوهی این درخت .
-
بلوط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: balūt] (زیستشناسی) balut ۱. درختی جنگلی با چوبی سخت و میوهای بیضیشکل که مصرف خوراکی دارد.۲. میوۀ این درخت.〈 بلوط دریایی: (زیستشناسی) = توتیا
-
بلوط
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ .میوه اش بیضی شکل است و درون آن د انه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است ، از آن در نجاری و ساختن قایق ا...
-
بلوط
لغتنامه دهخدا
بلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه ٔ آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه ٔ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرد...
-
بلوط
لغتنامه دهخدا
بلوط. [ ب َل ْ لو ] (ع اِ) دندانه ٔ کلید. (منتهی الارب ). || گویند انقطع بلوطی ؛ یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || درخت بلوط. واحد آن بلوطة. رجوع به بَلوط شود.
-
بلوط
دیکشنری عربی به فارسی
ميوه ء تيره ء درختان بلوط (مازو) , بلوط , چوب بلوط
-
بلوط
دیکشنری فارسی به عربی
بلوط , کستناءة
-
بلوط
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ------- طاری: --------- طامه ای: ------- طرقی: balüt کشه ای: --------- نطنزی: -------
-
واژههای مشابه
-
گرز بلوط
لغتنامه دهخدا
گرز بلوط. [ گ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 2500گزی شمال باختر گیلان کنار شوسه ٔ گیلان به قصر شیرین . منطقه ای است گرمسیری . آب آنجا از رودخانه ٔ گیلان تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و حبوبات و لب...
-
شه بلوط
لغتنامه دهخدا
شه بلوط. [ ش َه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه بلوط. رجوع به شاه بلوط شود.
-
شاه بلوط
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگ های بیضوی جزو دستة بلوط ها از ردة دولپه ای های بی گلبرگ . گل های نر و مادة این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. قسمت مورد استفادة این درخت پوست و چوب و برگ و میوة آن است .
-
جفت بلوط
لغتنامه دهخدا
جفت بلوط. [ ج َ ت ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )قشر داخلی بلوط. (قانون ابوعلی ). غشاء درونی میوه ٔ بلوط است که زیر قشر بیرونی قرار دارد. (ابن البیطار). پوست درون بلوط. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). چنان که مردم آنجا [ ریشهر ] بتابستان خصیه در جفت ب...
-
شاه بلوط
لغتنامه دهخدا
شاه بلوط. [ب َ ] (اِ مرکب ) شاه بالوت . معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین . سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن را برومی قسطل خوانند. (برهان ). نام درختی است که آن را کستنه گویند. (از اقرب الموارد). او ر...
-
کاسه ٔ بلوط
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ بلوط. [ س َ / س ِی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جفت شود.