کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلندکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلندکرده
لغتنامه دهخدا
بلندکرده . [ ب ُ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برداشته و بالابرده . (فرهنگ فارسی معین ). || برافراشته (بنا و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : کجات آن بناهای کرده بلندکه بودت یکایک پناه از گزند. فردوسی .|| راست کرده (قد و قامت ). || بزرگ کرده . نواخ...
-
جستوجو در متن
-
منمل
لغتنامه دهخدا
منمل . [ م ُ ن َم ْ م َ ] (ع ص )بلندکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلندکرده و برداشته شده . (ناظم الاطباء).
-
برکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] barkarde ۱. بلندکرده.۲. افراخته؛ افراشته.
-
مشال
لغتنامه دهخدا
مشال . [ م ُ ] (ع ص ) افراشته شده . بلندکرده شده . || نصب کرده شده . (از ناظم الاطباء).
-
برفراشته
لغتنامه دهخدا
برفراشته . [ ب َ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برافراشته . بلندکرده . بربرده : ای روی داده صحبت دنیا راشادان و برفراشته آوا را. ناصرخسرو.نشان تندرستی و قوت او [ افعی گرزه ] آن باشد که سر برفراشته دارد و چشمهاء او سرخ بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
برافراشته
لغتنامه دهخدا
برافراشته . [ ب َ اَ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) افراخته . افراشته . بلندکرده شده . بالابرده : هدف ؛ هرچیزی بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن . (منتهی الارب ). || مشید. ساخته . ساخته شده . رجوع به افراشته شود.
-
افراخته
لغتنامه دهخدا
افراخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) برداشته . بلندگردانیده . (برهان ). نصب شده . برپاشده . (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته . (اوبهی ). بلندکرده . بالابرده . افراشته . (فرهنگ فارسی معین ). کشیده . برکشیده . (یادداشت مؤلف ) : ز عود و ز ص...
-
فراشته
لغتنامه دهخدا
فراشته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افراخته . افراشته . بالابرده . بلندکرده : گهی به بازی بازوش را فراشته داشت گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج . بوشکور.چونانش همتی است رفیع و فراشته کز فر هر دو فرقد مرقد کند همی . منوچهری .رجوع به فراشتن و افراشته و ا...
-
آخته
لغتنامه دهخدا
آخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اَخْته . آهخته . آهیخته . کشیده . برکشیده . آهنجیده . لنجیده . مسلول . مشهر. بیرون کرده . برآورده . بیرون کشیده . مستخرج . || درازکرده . ممدود. ممدوده . مبسوط. || برافراشته . مرفوع . بلندکرده . برفراشته . || بردوخته به (چ...
-
برکرده
لغتنامه دهخدا
برکرده . [ ب َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افروخته . (از ناظم الاطباء). روشن . مشتعل .- چراغ برکرده ؛ چراغ افروخته .- مشعله برکرده ؛ با مشعل روشن و فروزان . (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی بردمشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن . خ...
-
موقع
لغتنامه دهخدا
موقع. [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) بلارسیده و سختی کشیده . || سفردیده از مردم و شتر و خر. || پشت ریش شده از خر و از شتر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعیر موقع؛ شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. (یادداشت مؤلف ). || راه نرم و کوفته . || کارد و...
-
افراشته
لغتنامه دهخدا
افراشته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ص ) برداشته . بلندساخته . بالابرده شده . (آنندراج ) (برهان ). بلندکرده . مقابل فروهشته . (یادداشت مؤلف ) : درفشان بسیارافراشته سر نیزه ها ز ابر بگذاشته . دقیقی .دل از حرص و از کینه انباشته سر کبر بر چرخ افراشته . لبیبی .ت...
-
مشید
لغتنامه دهخدا
مشید. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] (ع ص ) به گچ و چونه محکم کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شیداندود. اندودشده از گچ و آهک و جز آن . (ناظم الاطباء). شیداندود. (منتهی الارب ). بنایی به گچ کرده . (یادداشت مؤلف ). || برافراشته و دراز. قال و قول الجوهری : المشید ل...
-
معلی
لغتنامه دهخدا
معلی . [ م ُ ع َل ْ لا ] (ع ص ) بلند. (آنندراج ). بلندکرده و برافراشته . بلند و رفیع. معلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلا شود. || بزرگ . (آنندراج ).بزرگ و بزرگ کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بزرگ قدر: کربلای معلی . || (اِ) هفتم از تیر قمار...