فراشته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افراخته . افراشته . بالابرده . بلندکرده :
گهی به بازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج .
چونانش همتی است رفیع و فراشته
کز فر هر دو فرقد مرقد کند همی .
رجوع به فراشتن و افراشته و افراخته شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراشته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افراخته . افراشته . بالابرده . بلندکرده :
گهی به بازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج .