کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلقة
لغتنامه دهخدا
بلقة. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی .(از اقرب الموارد). بَلَق . و رجوع به بلق شود. || (ص ) مختلف اللون و رنگارنگ . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب َ غ َ ] (ع اِ) نهایت حماقت ، و گویند آن بدین معنی است که شخص احمق با حماقت خود بدانچه میخواهد دست یابد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَلغ. و رجوع به بلغ شود. || مخفف بلاغت . (غیاث ) (آنندراج ).
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع اِ) ج ِ بالغ. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به بالغ شود.
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمزی در کتابت بلغةالمقابلة را. علامتی که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسید. ظاهراً بلغة صیغه ٔ ماضی مؤنث است که تای آن را در مقام علامت بجهت اختصار دراز ننویسند. (غیا...
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث بِلغ. حمقاء بلغة؛ مؤنث أحمق بِلغ. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به بَلغ یا بِلَغ شود.
-
بلغة
لغتنامه دهخدا
بلغة. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ) قوت روز، و آنچه بدان روز گذرانند. (منتهی الارب ). آنچه از روزی بدان اکتفا شود و باقی نماند. (از اقرب الموارد). آن قدر که بدان روزگار بگذرانند. (دهار). آنچه کفایت کند در معاش . (آنندراج ). قوت روزگذار. خورش یک روزه . (فرهنگ فا...
-
بلقط
لغتنامه دهخدا
بلقط. [ ب ُ ق ُ ] (ع ص ) کوتاه . (منتهی الارب ). بُلقوط. و رجوع به بلقوط شود.
-
بَلَغْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيدم
-
بَلَغْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
رسیدی(در جمله "قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْراً ":از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای )
-
بَلَغَتِ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيد(مؤنث)
-
بَلَغَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيد(مؤنث)
-
جستوجو در متن
-
پیسگی
لغتنامه دهخدا
پیسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) حالت پیسه . پیسی . برص . لغثه . بلقه . بلق : مجوف ؛ ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ).
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی . (از اقرب الموارد). بُلقة. ورجوع به بلقة شود. || سپیدی دست و پای ستور تا ران . || خیمه و خرگاه بزرگ . (منتهی الارب ). فسطاط و خیمه که از موی بز بافته باشند، و درمثل است : الناسک فی ملقه ...