بلغة. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ) قوت روز، و آنچه بدان روز گذرانند. (منتهی الارب ). آنچه از روزی بدان اکتفا شود و باقی نماند. (از اقرب الموارد). آن قدر که بدان روزگار بگذرانند. (دهار). آنچه کفایت کند در معاش . (آنندراج ). قوت روزگذار. خورش یک روزه . (فرهنگ فارسی معین ). آن مقدار اندک از روزی که زندگانی را بسنده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قوت لایموت . آنچه زندگانی را کفاف دهد و زیادتی نکند. ج ، بُلَغ. (ناظم الاطباء) : اصحاب قابوس در آن بؤس ، نفوس شریف خویش را به اندک بلغه قانع گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 226). هر روز بقدر حاجت بلغه از آن میساختم تا حق تعالی نصرت داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 17). زمانی بر در مدرسه به رسم غریبان سر بگریبان تنهائی فروبردم لاأملک بلغة و لا أجد فی جرابی مضغة. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). بَلاغ . تَبلّغ. و رجوع به بلاغ شود. || کفایت و بسندگی . (از اقرب الموارد). || (ص ) مأخوذ از عربی ، کافی . لایق . بسنده :
بالغانی که بلغه ٔ کارند
سر به جذر اصم فرونارند.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.