کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلبوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بلبوس
/balbus/
معنی
موسیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلبوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] balbus موسیر.
-
بلبوس
لغتنامه دهخدا
بلبوس . [ ب َ ] (اِ) نوعی از پیازصحرایی باشد و آنرا به عربی بصل الزیز و بصل الذئب خوانند. (از برهان ) (از آنندراج ). بصل الزیز، و گویند پیاز تلخ . (از الفاظالادویة). بعضی گفته اند زیزی است وبعضی گفته اند تلخ پیاز است ، درجمله پیازی است که بخورند، برگ...
-
جستوجو در متن
-
بلیسا
لغتنامه دهخدا
بلیسا. [ ] (اِ) به لغت دیلمی بلبوس است . (فهرست مخزن الادویه ). بصل الزیر. بصل الذیب . رجوع به بلبوس شود.
-
بصل الذیب
لغتنامه دهخدا
بصل الذیب . [ ب َ ص َ لُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) بلبوس . (فهرست مخزن الادویه ). بصل الزیز . (اختیارات بدیعی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). بلبوس مأکول . (مفردات ابن بیطارو ترجمه ٔ فرانسوی آن ص 233). و رجوع به بلبوس شود.
-
بصل القی
لغتنامه دهخدا
بصل القی ٔ. [ ب َ ص َ لُل ْ ق َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) پیازی است ریزه و پوست او سیاه و برگش شبیه به برگ بلبوس و در طول از آن درازتر است . (مخزن الادویه ). دیسقوریدوس در رابعه آرد که برگ آن درازتر از برگ بلبوس است و آن ریشه ای است شبیه به بلبوس دارای پوستی...
-
بصل المأکول
لغتنامه دهخدا
بصل المأکول . [ ب َ ص َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بلبوس است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بصل الزیز
لغتنامه دهخدا
بصل الزیز. [ ب َ ص َ لُزْ زی ] (ع اِ مرکب ) بلبوس است و بصل مأکول نیز گویند و آن پیاز لیز است ، بشیرازی پیاز تلکه خوانند و به تبریزی ززی . (اختیارات بدیعی نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). بلبوس . (فهرست مخزن الادویه ). بلبوس است و آن شبیه به عنصل (پ...
-
بلابس
لغتنامه دهخدا
بلابس . [ ب َ ب ِ ] (اِ) به سریانی بلبوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). تره ٔ بیابانی که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
پیاز صحرائی
لغتنامه دهخدا
پیاز صحرائی .[ زِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاز دشتی . بلبوس . بصل الفار. پیاز موش . پیاز عنصل . سفادیکوس . اسقیل . رجوع به پیاز دشتی شود.
-
صاصلی
لغتنامه دهخدا
صاصلی . [ ص ِ ] (ع اِ) صاصلا. صوصلا. بصل الذئب . بصل الفار. ساقه ای است خرد و نازک که به سپیدی زند، درازی آن نزدیک وجبی ، او را بر فراز سه یا چهار شاخه است نرم ، از آن گلی سبز پدید شود برنگ و چون باز شود رنگ درون آن مانند رنگ شیر باشد و درمیان گل تخم...
-
موسیر
لغتنامه دهخدا
موسیر. (اِ) سیری است که ترشی و آچار سازند از آن . سیر کوهی . ثوم بری . حافظالاجساد. سیر صحرایی . سیر مو. ثوم الحیه . (از یادداشت مؤلف ). اسم فارسی بصل الزیز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سیری است کوهی که از آن آچار سازند و در سرکه پرورند و با طعام خور...
-
بصل الفار
لغتنامه دهخدا
بصل الفار. [ ب َ ص َ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پیاز دشتی ، کذا فی زفان گویا و قال فی الطب الحقایق الاشیاء، بصل الفار و عربی است و پیاز موش فارسی است . (مؤید الفضلاء). پیاز یا عنصل بمعنی پیاز موش است . (از لکلرک ) . بصل الفار یا بصل الخنزیر بمناسبت اینکه ...
-
اسقیل
لغتنامه دهخدا
اسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لأدنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله ٔ 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص 156 س 8). بصل الفار است ، بپارسی پیاز موش گوین...
-
لوف
لغتنامه دهخدا
لوف . (ع اِ) پیلگوش . گیاهی است و در مصر بسیار روید. چون لوف را با شراب آشامند محرک باه بود و اگر بیخ وی در بدن مالند افعی نگزد و از خوردن لوف خلط غلیظ زاید. آذان الفیل . (بحر الجواهر). دوائی است که آن را به فارسی پیل گوش و به عربی خبزالقرود گویند و ...