کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلباس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلباس
لغتنامه دهخدا
بلباس . [ ب ِ ] (اِخ )ناحیه ای در حوالی ساوجبلاغ (مهاباد) مرکز کردهایی که به لهجه ٔ بلباس سخن میگویند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
کوک موقتی(بلباس)
دیکشنری فارسی به عربی
اسرج
-
جستوجو در متن
-
sartorial
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارشد، مربوط به خیاطی، مربوط بلباس مردانه
-
دیوزی
لغتنامه دهخدا
دیوزی . [ وْ ] (ص مرکب ) درزی ِّ دیو. آنکه بلباس دیوان باشد و درزی ِّ آنها بود. (ناظم الاطباء).
-
اسرج
دیکشنری عربی به فارسی
چرب کردن (گوشت کباب) , نم زدن , شلا ق زدن , زخم زبان زدن , کوک موقتي(بلباس)
-
خار در جامه آویختن
لغتنامه دهخدا
خار در جامه آویختن . [ دَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) چسبیدن خار بجامه . تعلیق خار بلباس . علق . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به لغت علق شود.
-
تذاؤب
لغتنامه دهخدا
تذاؤب . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) بلباس مانند گرگ شده پوشیدن ، برای ناقه تا بر بچه ٔ غیر مهربان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || نرم و مختلف وزیدن باد. || گرفتن چیزی بنوبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تذؤب شود.
-
خطآور
لغتنامه دهخدا
خطآور. [ خ َوَ ] (نف مرکب ) ریشی که تازه روییده باشد. || جوانی که ریش و سبلت آن تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). دارای خط بر رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ) : دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره . سوزنی .از سبزه چو عارض خطآورخ...
-
تذأب
لغتنامه دهخدا
تذأب . [ ت َ ذَءْ ءُ ] (ع مص ) همچو گرگ شدن در خبث و دها. (منتهی الارب ). همچو گرگ شدن در خبث . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || همچو گرگ ساختن مرد خود را بلباس و پوشیده شده ترسانیدن ناقه را تا بر بچه ٔ غیر مهربان گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب المو...
-
حلولیة
لغتنامه دهخدا
حلولیة. [ ح ُ وی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه . (کشف المحجوب هجویری ). فرقه ای از دو فرقه ٔ مذهب صوفیه . (بیان الادیان ). آنانکه گمان برند ذات باری تعالی در تن آدمی حلول تواند کرد. مقابل اتحادی . حلولیان معتقدند که روح حق تعالی در آدم و پیغمبران و ا...
-
کثرت
لغتنامه دهخدا
کثرت . [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) بسیاری . فراوانی . افزونی . زیادتی . (ناظم الاطباء). مقابل قلت . (یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذاشت نه یأس . مسعودسعد.چون بر کثرت انصار اسلام اطلاع یافت دریایی دید از لشکر که موج می زند. (ترجمه ٔ...
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) متولّی . عبدالرّحمن بن ابومحمد. و اسم ابومحمد مأمون بن علی و بروایتی ابراهیم . فقیهی شافعی از مردم نیشابور است . او علم و دین و حسن سیرت را با هم جمع داشت و در اصول و فقه و خلاف ، صاحب ید طولی بود. پس از مرگ شیخ ابواسحاق ش...
-
پیرایه
لغتنامه دهخدا
پیرایه . [ را ی َ / ی ِ ] (اِمص ) آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن . (برهان ). || (اِ) پیراهه . (شرفنامه ). حلی . حلیة. (دهار). تهویل . سنیح . (منتهی الارب ). زینت وآرایش زنان . (صحاح الفرس ). ...