کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بکم
فرهنگ فارسی معین
(بَ کَ) ( اِ.) نک بقم .
-
بکم
لغتنامه دهخدا
بکم . [ ب َ ک َ ] (اِ) بگم . بقم . چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست . (برهان ). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن . (رشیدی ) (از جهانگیری ). بقم . (سروری )...
-
مبقم
لغتنامه دهخدا
مبقم . [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) رنگ کرده شده بابقم . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رنگ کرده شده ، به رنگ بقم . (از آنندراج ): ثوب مبقم ؛ جامه ٔ به بقم رنگ کرده . (مهذب الاسماء). رنگ کرده شده با بقم . (ناظم الاطباء). به بقم رنگ کرده . (یادداشت د...
-
عندم
لغتنامه دهخدا
عندم . [ ع َ دَ ] (ع اِ) خون سیاوشان ، یا چوب بقم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دم الاخوین ویا بقم . (از اقرب الموارد) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). بقم را گویند که آن چوبی باشد که چیزها بدان رنگ کنند، و خون سیاوشان را ه...
-
بکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bakam = بقم: ◻︎ هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخرو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی: بکم).
-
لنجانه
لغتنامه دهخدا
لنجانه . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) لنگانه بایره ، از دیه های الجبل بقم . (تاریخ قم ص 136).
-
ارنبژ
لغتنامه دهخدا
ارنبژ. [ اَ ن َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و به تازی طبرخون خوانند. (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ارنبیز شود.
-
چوب سرخ
لغتنامه دهخدا
چوب سرخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) بقم . (ناظم الاطباء). چوبی است سرخ که چیزها بدان سرخ کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
دارنهال
لغتنامه دهخدا
دارنهال . [ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند. (انجمن آرا). رجوع به دارپرنیان شود.
-
ارنیبژ
لغتنامه دهخدا
ارنیبژ. [ اَ رَن ْ ی َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون باشد. (جهانگیری ). چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند و آنرا تبرخون هم خوانند و بعضی بتقدیم بای ابجد بر یای حطی بر وزن سحرخیز گفته اند. (برهان ). و رجوع ...
-
اسفرآباد
لغتنامه دهخدا
اسفرآباد. [ ] (اِخ ) نام موضعی به قم : این دیوار [ باروی محیط بقم ] به سرفت وجبل و کشویه و اسفراباد متصل شد. (تاریخ قم ص 35).
-
دارپرنیان
لغتنامه دهخدا
دارپرنیان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم راگویند و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ) : بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرندخاکی کز آن نروید جز دارپرنیان .مسعودسعد.
-
دال پرنیان
لغتنامه دهخدا
دال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
-
تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹طبرخون› tabarxun ۱. (زیستشناسی) = عناب۲. (زیستشناسی) درخت عناب.۳. چوبدستی سرخرنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست میگرفتند؛ چوب بقم.
-
گلال
لغتنامه دهخدا
گلال . [ گ ُ ] (اِ) عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند و متعارف هندوستان است . (آنندراج ) : همچو چنار گر بودت صدهزار دست برگ طرب به خاک نشان و گلال گیر.ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).