بکم . [ ب َ ک َ ] (اِ) بگم . بقم . چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست . (برهان ). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن . (رشیدی ) (از جهانگیری ). بقم . (سروری ) (از انجمن آرا). و رجوع به بگم و بقم شود :
هرکه در دنیا شود قانع به کم
سرخ رو باشد بعقبی چون بکم .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.