کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بفخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بفخم
/bafxam/
معنی
۱. بسیار؛ زیاد؛ فراوان: ◻︎ بدان ماند بنفشه بر لب جوی / که بر آتش نهی گوگرد بفخم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۳).
۲. (اسم) پارچهای که نثارچینان با آن نثار جمع کنند: ◻︎ از گهر گرد کردن بفخم / نه شکر چید هیچکس نه درم (عنصری: ۳۶۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بفخم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹بفجم، فخم، پخم› [قدیمی] bafxam ۱. بسیار؛ زیاد؛ فراوان: ◻︎ بدان ماند بنفشه بر لب جوی / که بر آتش نهی گوگرد بفخم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۳).۲. (اسم) پارچهای که نثارچینان با آن نثار جمع کنند: ◻︎ از گهر گرد کردن بفخم / نه شکر چید هیچکس نه درم...
-
بفخم
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بِ خَ) (ق .) فراوان ، زیاد، بسیار. بفجم و فخم ، پخم نیز گفته اند.
-
بفخم
لغتنامه دهخدا
بفخم . [ ب َ خ َ ] (ص ) بمعنی بسیار باشد. (برهان ). بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء) . بسیار. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (سروری ) (آنندراج ) (اوبهی ). بسیار و خیلی . (فرهنگ نظام ). زیاد. کثیر. رجوع به فخم شود : بدان ماند بنفشه ...
-
جستوجو در متن
-
شکر چیدن
لغتنامه دهخدا
شکر چیدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده . (یادداشت مؤلف ) : از گهر گرد کردن بفخم نه شکر چیده هیچکس نه درم . عنصری .ورجوع به شکرچین و شکرچینی شود.
-
پفخم
لغتنامه دهخدا
پفخم . [ پ َ خ َ ] (ق ) در بعض لغت نامه ها و از جمله شعوری آمده است که این کلمه بمعنی بسیار است و بیت ذیل را شاهد آورده اند : بدان ماند بنفشه بر لب جوی که در آتش زنی گوگرد پفخم . منجیک .لیکن این کلمه بفخم است با بای موحده مکسوره نه پ ِ. و باء جزء کلم...
-
شکرچین
لغتنامه دهخدا
شکرچین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب )آنکه در ایام جشن و عید هرچه بیفتد جمع میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بفخم بر چوب افراخته دارد و نثار درهوا برباید. نثارچین . (یادداشت مؤلف ) : شدند از فخر حورالعین و رضوان درین مجلس گهرباره شکرچین . امیرمعزی ...
-
گوگرد
لغتنامه دهخدا
گوگرد. [ گ ِ ] (اِ) در اوراق مانوی به پهلوی گوگیرد . جسمی است بسیط و جامد به رنگ زرد لیمویی ، بی مزه و بی بو، وزن مخصوص آن 1/95 است و در114/5 درجه ذوب میشود و در 440/5 درجه به جوش می آید. گوگرد در طبیعت بوفور به صورت سولفورها یا سولفاتها یا به صورت ا...
-
بنفشه
لغتنامه دهخدا
بنفشه . [ ب ُ / ب ِ / ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (اِ) گلی باشد معروف و طبیعت آن سرد است در دوم و سوم و معرب آن بنفسج است . (برهان ). گیاهی است دوایی ، درختش بغایت پست با شاخ های باریک و گلش برنگ کبودمیباشد. (غیاث ). نام درختی است که گلش کبود و خوشبومیباشد. ...
-
آتش
لغتنامه دهخدا
آتش . [ ت َ ] (اِ) (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده ٔ قربانی ؛ از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه ٔ قدما و آن حرارت توأم با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن . آذر. آدر. ورزم . ...
-
نهادن
لغتنامه دهخدا
نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص ) گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن . (ناظم الاطباء). هشتن : لادرا بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است . فرالاوی .چون سپرم نه میان بزم و نوروزدر مه بهمن بیار و...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...