کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بغلک
/baqalak/
معنی
۱. غده یا دملی که در زیر بغل پیدا شود.
۲. تِریزِ جامه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqalak ۱. غده یا دملی که در زیر بغل پیدا شود.۲. تِریزِ جامه.
-
بغلک
فرهنگ فارسی معین
(بَ غَ لَ) ( اِ.) 1 - غده ای که زیر بغل پیدا شود. 2 - دامن لباس .
-
بغلک
لغتنامه دهخدا
بغلک . [ ب َ غ َ ل َ ] (اِ) گرهی باشد که در زیر بغل مردم بهم رسد و دیر پخته شود و آنرا عروسک نیز گویند. (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). گرهی که زیر بغل بهم رسد و بمرور پخته شود و چرک کند. (رشیدی ). آماسی که د...
-
جستوجو در متن
-
سونج
لغتنامه دهخدا
سونج . [ ن ِ ] (اِ) بغلک و پارچه ٔ چهارگوشه ای که در زیر بغل پیراهن میدارند. (ناظم الاطباء).
-
خشتک پیراهن
لغتنامه دهخدا
خشتک پیراهن .[ خ ِ ت َ ک ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بغلک . پارچه ٔ چهارگوشه زیر بغل . لَبِنَه . رجوع به خشتک شود.
-
سوچه
فرهنگ فارسی معین
(چَ یا چِ) (اِ.) = سوجه . سوزه : 1 - پارچه ای چهار گوشه که در زیر بغل جامه دوزند؛ بغلک . 2 - پارچة مثلث متساوی - الساقین که از سر تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند.
-
سوچه
لغتنامه دهخدا
سوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچه ٔ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارس...
-
سوزه
لغتنامه دهخدا
سوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) تریز جامه است که چابق باشد. (برهان ) (آنندراج ). تریز جامه . (غیاث ). سوزن : خشتک زر سوزه پیراهنش پر زر و در گشته ز تو دامنش . نظامی .دواج آسمان در پیش قدرت کمینه سوزه ای از پیرهن گیر. عمید لومکی (از آنندراج ).گرنه به همت سزای...
-
سوژه
لغتنامه دهخدا
سوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) خشتک پیراهن و جامه و آنرا بغلک نیز گویند. (برهان ). خشتک جامه و سوجه . (فرهنگ رشیدی ). خشتک پیراهن . (آنندراج ). خشتچه : سوژه ٔ پیرهن و جبه . (فرهنگ اسدی ). || آن پارچه که از سر تریز ببرند، تا خشتک بر آن دوزند. (برهان ) (فرهنگ...
-
خشتچه
لغتنامه دهخدا
خشتچه . [ خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خشت کوچک . خشتک . || پارچه ٔ چهارگوشه ای که در زیر بغل جامه دوزند. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || سونچه . سوژه ٔ پیراهن و جبه . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). بغلک . (یادداشت بخط مؤلف ) : بجای خشتچه گر شصت نافه ...
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ ش ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اذن حمار. آلت شنوائی خر : تو فضول از میانه بیرون برگوش خر درخور است با سرخر. سنایی .گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکاین سخن را درنیابد گوش ِ خر. مولوی . || (اِ مرکب )کنایه از چیزی که هیچ به کار نیاید. (غیاث ). ...
-
خشتک
لغتنامه دهخدا
خشتک . [ خ ِ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر خشت . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). خشتچه . خشت کوچک . || پارچه ٔ چارگوشه زیر بغل جامه . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). بغلک . خشتچه . سوزه . سونچه . لبنةالق...
-
ماهچه
لغتنامه دهخدا
ماهچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر ماه یعنی ماه کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). || هلال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طوطی بچگان را سلب سبز بریدندشلوارک با ماهچه های طبری وار. منوچهری . || سرعلم که به صورت ماه سازند. (فرهنگ رشیدی ). سر علمی را گویند ...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...