کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بغض گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بغض گرفتن
لغتنامه دهخدا
بغض گرفتن . [ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فشردگی در گلو پیدا آمدن مقدمه ٔ گریستن را. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
بغض کردن
لغتنامه دهخدا
بغض کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام تنگی در گلو پیدا آمدن مقدمه ٔ گریستن را. (یادداشت مؤلف ): بچه بغض کرده .
-
حجر بغض الخل
لغتنامه دهخدا
حجر بغض الخل . [ ح َ ج َ رُ ب ُ ضِل ْ خ َ ل ل ] (ع اِ مرکب ) سنگی است که دشمن سرکه است و چندانکه او را در سرکه افکنند بیرون افتد و بجهت عجائب مردم آنرا بنزد بزرگان برند و این نقل تنسخ نامه است . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
-
غیض و بُغض
فرهنگ گنجواژه
خشم و ناراحتی.
-
حُب و بغض
فرهنگ گنجواژه
دوستی و دشمنی.
-
بغض و عناد
فرهنگ گنجواژه
دشمنی.
-
بغض و نفرت
فرهنگ گنجواژه
دشمنی شدید.
-
حب و بغض
واژهنامه آزاد
دوستی و دشمنی، محبت و کینه؛ مثلاً، از سر حب و بغض، عیب کسی را هنر یا هنر کسی را عیب نشان دادن.
-
نگاه از روی کینه و بغض
دیکشنری فارسی به عربی
اشمت
-
جستوجو در متن
-
کینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کین› kine ۱. دشمنی؛ عداوت؛ بغض.۲. = انتقام۳. [قدیمی] جنگ.〈 کینه به دل گرفتن: احساس دشمنی پیدا کردن.〈 کینه خواستن (جستن، توختن): (مصدر لازم) [قدیمی] انتقام گرفتن.〈 کینه داشتن: (مصدر لازم) دشمنی داشتن.〈 کینه ساختن: (مصدر لازم...
-
کین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kēn] [قدیمی] kin ۱. بغض و دشمنی که انسان در دل نگه دارد؛ دشمنی؛ عداوت؛ کینه.۲. جنگ.۳. انتقام.〈 کین ایرج: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو کردی «کین ایرج» را سرآغاز / جهان را کین ایرج نوشدی باز (نظامی۱۴: ۱۸۱).〈 ک...
-
مقت
لغتنامه دهخدا
مقت . [ م َ ] (ع مص ) دشمن داشتن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). دشمن گرفتن . مقاتة. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دشمن گرفتن و دشمن داشتن به دشمنی سخت . (از ناظم الاطباء). به جهت امر قبیحی کسی را به شدت دشمن داشتن . (از اقرب الموار...
-
احتراق
لغتنامه دهخدا
احتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سوختن . سوخته شدن . (منتهی الارب ). آتش گرفتن : تو درون خانه از بغض و نفاق می نبینی حال من در احتراق . مولوی . || احتراق فرس در عَدو؛ سرعت کردن اسب در تک و دویدن . || (اصطلاح نجوم ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که : احتر...