کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصل کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بصل کوه
لغتنامه دهخدا
بصل کوه . [ ب َ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. سکنه ٔ آن 150 تن . آب از رودخانه چالکرود. محصول آنجا برنج و مرکبات . شغل اهالی آن زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
بصل النخاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) basalonnoxā' قسمت مخروطیشکل و بالایی نخاع که در کنترل برخی اعمال غیر ارادی مانندِ ضربان قلب نقش دارد؛ پیاز مغز.
-
بصل النخاع
فرهنگ فارسی معین
(بَ صَ لُ نْ نُ) [ ع . ] (اِمر.) قسمتی از محور مغزی نخاعی که نخاع شوکی را در قسمت بالا ختم می کند. این قسمت کمی قطرش بیشتر از سایر قسمت های نخاع شوکی است ، پیاز مغز، پیاز تیرة مغز.
-
بصل البر
لغتنامه دهخدا
بصل البر.[ ب َ ص َ لُل ْ ب َرْر ] (ع اِ مرکب ) بصل الفار. اصقیل است . (فهرست مخزن الادویه ). بصل العنصل . (مفردات ابن بیطار: عنصل ). بصل الحارّ یا بصل البرانی یا بصل فرعون .(دزی ج 1 ص 92). رجوع به بصل الفار و بصل العنصل شود.
-
بصل الحنابل
لغتنامه دهخدا
بصل الحنابل . [ ب َ ص َ لُل ْ ح َ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) اصقیل است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بصل الحیة
لغتنامه دهخدا
بصل الحیة. [ ب َص َ لُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) اصقیل است . (فهرست مخزن الادویه ). بصل حنا. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
-
بصل الخنزیر
لغتنامه دهخدا
بصل الخنزیر. [ ب َ ص َ لُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) بصل الفار. بصل اشقیل . (دزی ج 1 ص 92). رجوع به بصل الفار شود.
-
بصل الذیب
لغتنامه دهخدا
بصل الذیب . [ ب َ ص َ لُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) بلبوس . (فهرست مخزن الادویه ). بصل الزیز . (اختیارات بدیعی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). بلبوس مأکول . (مفردات ابن بیطارو ترجمه ٔ فرانسوی آن ص 233). و رجوع به بلبوس شود.
-
بصل الزیز
لغتنامه دهخدا
بصل الزیز. [ ب َ ص َ لُزْ زی ] (ع اِ مرکب ) بلبوس است و بصل مأکول نیز گویند و آن پیاز لیز است ، بشیرازی پیاز تلکه خوانند و به تبریزی ززی . (اختیارات بدیعی نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). بلبوس . (فهرست مخزن الادویه ). بلبوس است و آن شبیه به عنصل (پ...
-
بصل العنصل
لغتنامه دهخدا
بصل العنصل . [ب َ ص َ لُل ْ ع ُ ص ُ ] (ع اِ مرکب ) بصل الفار. اسقیل . (از اختیارات بدیعی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). ابن بیطار در ذیل عنصل آرد: ابوحنیفه گوید عنصل ، بصل البر است . (مفردات ابن بیطار). بصل الفار و اشقیل و آن کوهی است و در سنگهای ...
-
بصل الفار
لغتنامه دهخدا
بصل الفار. [ ب َ ص َ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پیاز دشتی ، کذا فی زفان گویا و قال فی الطب الحقایق الاشیاء، بصل الفار و عربی است و پیاز موش فارسی است . (مؤید الفضلاء). پیاز یا عنصل بمعنی پیاز موش است . (از لکلرک ) . بصل الفار یا بصل الخنزیر بمناسبت اینکه ...
-
بصل القی
لغتنامه دهخدا
بصل القی ٔ. [ ب َ ص َ لُل ْ ق َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) پیازی است ریزه و پوست او سیاه و برگش شبیه به برگ بلبوس و در طول از آن درازتر است . (مخزن الادویه ). دیسقوریدوس در رابعه آرد که برگ آن درازتر از برگ بلبوس است و آن ریشه ای است شبیه به بلبوس دارای پوستی...
-
بصل المأکول
لغتنامه دهخدا
بصل المأکول . [ ب َ ص َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بلبوس است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بصل النخاع
لغتنامه دهخدا
بصل النخاع . [ ب َ ص َ لُن ْ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) بالای نخاع که اندکی پهن است ومغز سر را به نخاع متصل میکند. رجوع به نخاع شود.