کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بشک
/bašk/
معنی
۱. شبنم.
۲. ریزههای برف که شبهای زمستان روی زمین مینشیند و زمین را سفید میکند: ◻︎ بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباسربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مو، کاکل
۲. مجعد، تابدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشک
واژگان مترادف و متضاد
۱. مو، کاکل ۲. مجعد، تابدار
-
بشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اپشک، افشک، افشنگ، بشم، بژم، بژ› [قدیمی] bašk ۱. شبنم.۲. ریزههای برف که شبهای زمستان روی زمین مینشیند و زمین را سفید میکند: ◻︎ بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباسربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۴).
-
بشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bešk ۱. بشکن.۲. عشوه؛ غمزه؛ دلفریبی.
-
بشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بش› [قدیمی] bošk مجعد.
-
بشک
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - شبنم . 2 - برف . 3 - تگرگ .
-
بشک
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) زلف ، موی مجعد.
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ] (اِ) عشوه و غمزه ٔ خوبان را گویند. (برهان ). عشوه و غمزه . (رشیدی ) (غیاث ) (مؤید الفضلاء) (از جهانگیری ). عشوه و غمزه و ناز و کرشمه و دلفریبی . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). عشوه و غمزه ٔ خوبان را گویند و با لفظ زدن مستعمل است . (آنن...
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ] (ع مص ) جامه را دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی ). بخیه فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). کوک زدن . شلال کردن . بخیه های دور از هم بجامه زدن . (از اقرب الموارد). || کار بد کردن . (م...
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ش َ ] (ع مص ) رجوع به بَشک شود.
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). م...
-
واژههای مشابه
-
پی بشک
لغتنامه دهخدا
پی بشک . [ پ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقعدر هزارگزی شمال خاوری جاسک و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو چاه بهار بجاسک . جلگه ، گرمسیر دارای 275 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا خرما. شغل اهالی زراعت و راه مالرو ...
-
بشک افتادن
لغتنامه دهخدا
بشک افتادن . [ ب ِ ش َ اُ دَ ] (مص مرکب ) بشک شدن . به تردید و دودلی افتادن . شک کردن . رجوع به شک و بشک شدن شود.
-
بشک افکندن
لغتنامه دهخدا
بشک افکندن . [ ب ِش َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بتردید و دودلی انداختن . تشکیک . (تاج المصادر بیهقی ). ریب . (ترجمان القرآن ).
-
بشک زدن
لغتنامه دهخدا
بشک زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن و کرشمه کردن . (ناظم الاطباء) : کرشمه ای کن و بشکی بزن چه باشد اگر بگوشه ٔ لب همچو شکر فروخندی . نزاری قهستانی (از انجمن آرا و آنندراج ).یارکی نازککی پرنمکی بی شرمک سست پیمانک محکم دلکی بشک زنک . نزاری قهستان...